شما اینجا هستید: خانه / انسان در آثار اندیشمندان / شهيد مرتضي مطهري / قيامت ، نتيجه ملكات انسان

قيامت ، نتيجه ملكات انسان


قيامت ، نتيجه ملكات انسان

اثر : متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری

تفسير سوره قلم ( بخش چهارم )

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
« أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِينَ کَالُْمجْرِمِينَ «35» ما لَکُمْ کَيْفَ تَحْکُمُونَ «36» أَمْ لَکُمْ کِتابٌ فِيهِ تَدْرُسُونَ «37» إِنَّ لَکُمْ فِيهِ لَما تَخَيَّرُونَ «38» أَمْ لَکُمْ أَيْمانٌ عَلَيْنا بالِغَةٌ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ إِنَّ لَکُمْ لَما تَحْکُمُونَ «39» سَلْهُمْ أَيُّهُمْ بِذلِکَ زَعِيمٌ «40» أَمْ لَهُمْ شُرَکاءُ فَلْيَأْتُوا بِشُرَکائِهِمْ إِنْ کانُوا صادِقِينَ «41» يَوْمَ يُکْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ فَلا يَسْتَطِيعُونَ «42» خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ وَ قَدْ کانُوا يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ «43» فَذَرْنِي وَ مَنْ يُکَذِّبُ بِهذَا الْحَدِيثِ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ «44» وَ أُمْلِي لَهُمْ إِنَّ کَيْدِي مَتِينٌ «45» »
( قلم / 35 – 45 )

( * ). . . اينها سبب چنين روحيه‏های پليدی در او شده است . اين‏ آياتی كه الان خوانديم همان‏طور كه مفسرين گفته‏اند جواب به يك سوال مقدر و غيرمذكور است ، يعنی در آيات ذكر نشده است ولی چنين مطلبی را عرضه‏ می‏داشته‏اند .

قياس كردن وضع آخرت با وضع دنيا

آن مردم به واسطه همان ترف يعنی مترف‏بودن و متنعم بودن به نعمتها ، كم‏كم اين خيال برايشان پيدا شده بود كه اساسا يك نوع امتياز ذاتی از ديگران دارند ، [ لذا ] يك نوع عزت بلاجهت برای خود قائل بودند ، و از جمله حرفهايی كه اينها می‏زدند اين است كه به اصطلاح معروف می‏گفتند سالی‏ كه نكوست از بهارش پيداست . دنيا و آخرت نمونه‏های يكديگرند . همين‏طور كه خدا در دنيا ما را عزيز داشته است حتما در آخرت هم ما را عزيز خواهد داشت . همين وضع فعلی دنيای ما قرينه است بر اينكه در آخرت هم وضع‏ همين‏طور خواهد بود . اگر آخرتی باشد ( ما نمی‏دانيم آيا دنيای ديگری هست‏ يا نيست ، ولی شما مسلمانها كه می‏گوييد دنيای ديگری هست ، فرضا دنيای‏ ديگری هم باشد ) باز وضع ما از شما بهتر خواهد بود ، به دليل دنيای فعلی‏ . همين‏طور كه در اينجا وضع ما از شما بهتر است و شما يك عده مردم فقير محروم مفلوكی هستيد ، در آنجا هم حتما وضع ما بهتر خواهد بود . اين يك خيالی است كه به شكلهای مختلف برای افراد بشر پيدا می‏شود ، يعنی يك تخيل شيطانی است و يك مايه فريبی است كه به عناوين‏ مختلف در اذهان پيدا می‏شود .

قرآن اين مطلب را در سوره ياسين و در جاهای ديگر نيز يادآوری فرموده است . از آن جمله اين است كه وقتی دستور می‏رسيد كه بر فقرا انفاق كنيد ، عده‏ای انفاق را محكوم می‏كردند و می‏گفتند به مثل امروز فارسی ما خدا مورچه را ديده كه كمرش را اينقدر باريك كرده‏ است . خدا اينها را می‏شناخته كه چه آدم های بدی هستند و لايق و شايسته‏ نيستند كه اينها را گرسنه و برهنه نگه داشته است . اگر اينها چنين‏ لياقتی می‏داشتند خدا خودش می‏داد ، چرا ما بدهيم ، مگر از خزانه خدا كم‏ می‏آمد كه به اينها بدهد ، چرا ما بدهيم ؟ ( « و إذا قيل لهم أنفقوا مما رزقكم الله قال الذين كفروا للذين امنوا أنطعم من لو يشاء الله أطعمه إن‏ أنتم الا فی ضلال مبين ») (يس / . 47 ) .

خلاصه اينها ملاكات مادی دنيوی را كافی‏ برای ملاكات اخروی می‏گرفتند . بهره‏مند بودن هرچه بيشتر از ماديات را دليل بر اين می‏گرفتند كه اگر جهان ديگری هم باشد ، اگر معنويتی باشد و اگر تقربی به خدا باشد ، در آنجا هم باز همين اشخاص پيشتر و جلوتر خواهند بود . اصلا اينكه خدا اينقدر به ما داده دليل بر اين است كه خدا ما را بيشتر دوست دارد و ما در نزد او مقربتر هستيم و بنابراين اگر دنيای ديگری هم باشد مطلب از همين قرار خواهد بود .

پاسخ قرآن

حال ، قرآن جواب اين مطلب را می‏دهد ، می‏فرمايد : ” « أفنجعل « المسلمين كالمجرمين »”
اينها نزد خودشان چه خيال كرده‏اند ؟ ما مسلم و مجرم را در يك درجه قرار خواهيم داد ؟
آنجا كه حساب حساب تسليم امر خدا بودن است ، آن‏كه مسلم است و تسليم امر خداست ، خدای خود را می‏شناسد و خود را تسليم امر خدا كرده است با آن‏كه مجرم است و متخلف و عاصی ، [ در يك درجه قرار می‏گيرد ؟ ] قرآن مسائلی را كه فطرت هر كسی‏ بدون اينكه نيازی به استدلال داشته باشد آن مسائل را می‏فهمد ، به صورت‏ سوال مطرح می‏كند ، يعنی اين را وجدان خودتان درك می‏كند و ديگر دليل‏ نمی‏خواهد . ” « افنجعل المسلمين كالمجرمين »” ما ، خدای عالم ، خدای‏ حكيم و عليم و عادل ، مسلم و مجرم را در يك درجه قرار می‏دهيم ؟ چنين‏ چيزی ممكن است ؟ ! عقلتان كجا رفته است ؟ ” « ما لكم كيف تحكمون »” چه می‏شود شما را ؟
چگونه قضاوتی است كه می‏كنيد ؟ صددرصد جنبه عقلی دارد ( همين‏طور كه بعضی مفسرين گفته‏اند ) يعنی عقل شما كجا رفته است ؟

يك‏ وقت شما قائل به خدايی نيستيد ، به يك سلسله عوامل مادی كور و كر طبيعی‏ قائل هستيد و چنين فرض می‏كنيد كه همان عواملی كه در دنيا ما را جلو انداخته است در آخرت هم ما را جلو خواهد انداخت ، و يك وقت صحبت‏ خدا را می‏كنيد ، خدای عادل و حكيم ، در اين صورت عقلتان كجا رفته است‏ كه خدای عادل و عليم و حكيم ، مسلم و مجرم را در يك پايه و درجه قرار دهد ؟ چه می‏شود شما را ؟ اين چه حكم و قضاوتی است كه می‏كنيد ؟ اين چگونه‏ فكر كردنی است ؟ اين چگونه قضاوت‏كردنی است ؟ بعد می‏فرمايد : « ام لكم كتاب فيه تدرسون ».
ممكن است يك كسی بگويد اين استدلال كه شما می‏كنيد استدلال عقلی و متكلمانه و فيلسوفانه است ، درست است ، اگر ما باشيم و ملاكها و معيارهای عقلی ، اينها جور درنمی‏آيد ، ولی ما به منقول استناد می‏كنيم نه به معقول ، يعنی‏ می‏گوييم در كتابهای دينی ، در كتابها و سنتهای گذشته چنين آمده است .

قرآن می‏گويد حال حكم عقل به كنار ، آيا چنين سندی داريد ؟ ” « ام لكم‏ كتاب فيه تدرسون »”
آيا يك كتاب آسمانی در نزد شماست كه آن كتاب‏ را قرائت می‏كنيد و با استناد به آن كه در فلان آيه يا حديث يا سنت چنين‏ چيزی آمده است اين سخن را می‏گوييد ؟ ( يعنی چنين چيزی نيست ، اين حرف‏ مفت چيست كه از خودتان درآورده‏ايد ؟! ) ” « ام لكم كتاب فيه تدرسون “آيا كتابی برايتان هست كه در آن كتاب اين حرفها را می‏خوانيد و به‏ استناد آنها اين حرفها را می‏زنيد كه ” « ان لكم فيه لما تخيرون »”
خدا شما را سوگلی انتخاب كرده است ؟
( داستان گوساله حاج ميرزا آغاسی كه‏ آزادی مطلق داشت و وقتی كه در باغها و مزرعه‏های شهر می‏رفت كسی جرات‏ نمی‏كرد مزاحمش بشود . ) آيا در يك جايی چنين سند كتبی و منقولی داريد كه گفته‏اند اختيار مطلق با شماست ، هر كاری كه دلتان می‏خواهد انتخاب‏ كنيد و هر نعمتی هم كه انتخاب كنيد مال شما ، آيا چنين چيزی است ؟ ”

« ان لكم فيه لما تخيرون »” در يك كتابی شما می‏خوانيد كه هرچه را كه‏ خودتان انتخاب و اختيار كنيد آن ديگر مال شماست ؟ ممكن است شما حرف سومی بگوييد و آن اين است كه دليل عقلی وجود ندارد ، در كتاب آسمانی هم چيزی نيامده است ، ولی يك قول خصوصی توام با يك‏ قسمتهای غلاظ و شداد موكد [ دركار است ، ] خدا به طور خصوصی به شما قول‏ داده و رويش هم قسم خورده است ، و قسم خورده است كه تا روز قيامت از اين قسم خودش برنگردد ، آيا شما يك چنين قسمی داريد ؟

” « ام لكم ايمان علينا بالغه الی يوم القيامه ” يا شما بر عهده ما يك قسمی داريد ، يعنی ما را قسم داده‏ايد و ما قسم‏ خورده‏ايم كه استثنائا برخلاف همه كتابهای آسمانی و همه دليلهای عقلی ، ما برای شما چنين كاری بكنيم كه ” « ان لكم لما تحكمون »” برای شما همان‏ چيزی است كه شما حكم كنيد و هر چه دل شما بخواهد؟ همه عطف به آن گذشته‏ است : ” « ان كان ذا مال و بنين »” يعنی اين دارم‏دارم‏ها ، كار را به‏ جايی می‏رساند كه انسان خيال می‏كند كه آنچه دل او بخواهد همان است كه‏ بايد بشود، هر چه او حكم كند همان خواهد بود، هر چه او دلش بخواهد همان‏ می‏شود. چون ديده كه در دنيا هر چه خواسته، شده است، اين برايش يك اصل‏ كلی شده است .

بعد قرآن می‏گويد كه ای بدبخت بيچاره ! اينكه هر چه از ماديات خواستی‏ ، شده است ، همين برای تو عقوبت الهی بوده است كه آن را برای خودت‏ يك اصل قرار داده‏ای ، و اگر تو استحقاق لطف و عنايت خدا را می‏داشتی ، در يك‏جا آن چيزی كه می‏خواستی نمی‏شد تا تو بيدار شوی . موفقيتها عيب‏ بزرگش اين است كه انسان را بيهوش می‏كند ، و شكستها حسن بزرگش اين‏ است كه انسان را به هوش می‏آورد . موفقيتها غالبا انسان را مغرور ، غافل‏ و از خود بی‏خبر می‏كند ، و برعكس ، شكستهاست كه انسان را بيشتر به فكر وادار می‏كند و پرده غفلت را از جلوی چشم انسان برمی‏دارد .

دوست داشتن‏های خدا بی‏ منطق نيست

در آيات بعد می‏خوانيم خيلی افراد هستند كه هر چه بيشتر موفقيت پيدا می‏كنند بيشتر شاكر و ذاكر خدا می‏شوند ( و بايد هم چنين‏ باشند ) ، يك ذره سبب غفلت آنها نمی‏شود ، ولی بعضی از مردم برعكس ، كارشان به جايی می‏رسد كه واقعا اين توهم برايشان پيدا می‏شود كه آنچه در دنيا هست دليل بر تقرب ما نزد خدای متعال است و اينكه خدا ما را دوست‏ دارد . ديده‏ايد بعضی اشخاص می‏گويند اصلا خدا مرا دوست دارد . خيال كرده‏ كه‏خدا يك كسی را [ به گزاف دوست می‏دارد ] مثل اينكه انسانی گاهی به‏ طور دلبخواهی كسی را دوست دارد و درباره او هرگونه تبعيض و بی‏عدالتی را نسبت به افراد ديگر روا می‏دارد . خدا هيچ‏كسی را جز بر قانون خودش دوست‏ نمی‏دارد . نه تنها خدا چنين است ، شما انسان های حكيم را در نظر بگيريد ، هر انسانی به هر اندازه كه از حكمت بيشتر برخوردار باشد دوست داشتنش‏ افراد و اشيا را ، از بی‏ضابطه‏بودن خارج می‏شود و تحت ضابطه درمی‏آيد ، و هرچه انسان ها از حكمت دورتر باشند دوستيهايشان هم بی‏منطق‏تر است .

خدای متعال كه حكيم علی‏الاطلاق است ، محال است كه به طور بی‏منطق انسانی‏ يا گروهی را دوست داشته باشد ، همان ادعايی كه يهوديها می‏كردند : « لن تمسنا النار الا اياما معدوده »
(بقره / . 80) . منطقی‏ترين كارها كار خداست و منطقی‏ترين عنايتها عنايتهای خداست و منطقی‏ترين دوست داشتن‏ها دوست‏ داشتن‏های خداست .
« ام لكم ايمان علينا بالغه الی يوم القيامه »” يا اينها برعهده‏ ما قسمهايی دارند ، ما را قسم داده‏اند و ما قبول كرده‏ايم و ما درگير قسمی‏ هستيم كه خورده‏ايم و نمی‏توانيم قسم خودمان را نقض كنيم ، و اين قسم را هم تا روز قيامت امتداد دادند و مدتش يك سال و دو سال و پنج سال نيست ، قسمی‏ است كه برای يك مدت طولانی است كه تا قيامت بكشد و در قيامت تكليفش‏ روشن شود ، آيا چنين چيزی در كار بوده است؟ “ « سلهم ايهم بذلك زعيم “گويی قرآن به صورت استهزا می‏گويد از اينها بپرس آن قائد و رهبر اينها كه آمده با ما سوگندنامه امضا كرده است كيست ؟ يعنی اين خيالات و اوهام‏ چيست كه اينها به همديگر می‏بافند ؟ !

يا مطلب چيز ديگری است و آن اين است : اگر مساله ، خدايی بود مطلب‏ همين بود كه قرآن گفته است ، كار خدا همين است ، ولی غيرخدا هم هست ، يك دست‏اندركارهای ديگری در خلقت در مقابل خدا وجود دارد كه آنها هم‏ می‏توانند عليرغم خواسته و رضای الهی كارهايی را انجام دهند . اينها همان‏ معبودها و شركايی هستند كه اينان آنها را می‏پرستند . پس ممكن است اينها اين خيالی كه پيدا كرده‏اند كه ما هر كاری كه بخواهيم می‏كنيم ، در قيامت‏ هم وضع ما از شما بهتر است ، اعتمادشان به آن شركاست ، آنهايی كه اين‏ افراد آنان را شريك خدا قرار داده‏اند . ” « ام لهم شركاء »”
يا برای‏ اينها شركايی است
( يعنی شريكهای خدا
كه اينها برای خود فرض كرده‏اند ، چون آن شريكها كه واقعا شريك خدا نيستند ، شريكهايی هستند كه اينها پيش‏ خودشان فرض كرده‏اند ) ، يا به نفع اينها يك عده شركايی برای خدا در كار است . ” « فلياتوا بشركائهم ان كانوا صادقين »” اگر راست می‏گويند معرفی كنند . ” « يوم يكشف عن ساق و يدعون الی السجود فلا يستطيعون »”شركای خودشان را در آن روز حاضر كنند ، آن روزی كه پرده‏ها برداشته می‏شود . ” « يكشف عن ساق »”
را چند جور تفسير كرده‏اند . روزی كه ساقهای‏ پاها كشف می‏شود . اين جمله در زبان عربی همين‏طور كه كشاف و ديگران‏ گفته‏اند كنايه است ، يعنی روزی كه كار در نهايت درجه شدت پيدا می‏كند . مثل آنچه ما می‏گوييم ” آن روزی كه پاچه‏ها را بايد بالا زد ” كه وقتی‏ انسان پاچه را بالا می‏زند ساق پا معلوم است . آن روزی كه پاچه‏های پاها بايد بالا زده شود ، كنايه از اين است : روزی كه هر كسی جز با نيروی عمل‏ خودش كاری نمی‏تواند انجام دهد ، روزی كه اين خيالات و اوهام بايد دور ريخته شود .

قيامت ، نتيجه ملكات انسان

و در آن روز مردم خوانده می‏شوند به سجده كردن ولی اينها ديگر قدرت‏ سجده‏كردن ندارند
. مكرر گفته‏ايم آنچه در قيامت ظهور می‏كند نتيجه ملكاتی‏ است كه انسان ها در دنيا كسب می‏كنند ، با اين تفاوت كه ملكاتی كه انسان‏ در دنيا كسب می‏كند اگرچه عمل به خلافش خيلی دشوار است ولی انسان تا در دنيا هست باز امكان اينكه برخلاف ملكات خودش عمل كند برايش وجود دارد ، چون دار ، دار عمل است ، دار قوه و استعداد است ، دار فعليت محض‏ نيست . به هر اندازه كه ملكات خوب انسان در اين دنيا فعليت پيدا كند امكان اينكه كار بد از انسان سر بزند ضعيفتر است ولی امر ناممكنی نيست‏ . آن عادلترين عادلها هم امكان اينكه يك معصيت از او سر بزند هست . فقط مقام عصمت يك مقام بالاتری است كه ديگر روی آن نمی‏شود حرف زد و الا عادلترين عادلها هم امكان لغزش در آنها هست .

سخن مرحوم مقدس اردبيلی

در ميان علما چند نفر هستند كه به زهد و ورع و تقوا و عدالت بی‏خدشه‏ ضرب‏المثل‏اند . يكی از اينها مرحوم مقدس اردبيلی ( ملا احمد اردبيلی ( است . او مرد بسيار عالمی است و در فقه از او به عنوان ” محقق اردبيلی‏ ” ياد می‏شود ، ايضاح فخرالمحققين را شرح كرده‏است و تا اندازه‏ای معقول و منقول هر دو را خوانده است . گويا مدتی در شيراز نزد محقق دوانی تحصيل‏ می‏كرده است و بعد به نجف رفت . نجف را بعد از شيخ طوسی ، محقق‏ اردبيلی احيا كرد . اين حوزه‏ای كه تا عصر ما بوده و هست و دعا كنيم‏ خداوند باز هم حفظش كند كه الان با خطر بزرگی مواجه است ، به يك اعتبار بعد از هزار سال و به يك اعتبار بعد از حدود پانصد سال می‏خواهند منحلش‏ كنند برای بار دوم محقق اردبيلی آن را احيا كرد . وی معاصر با صفويه است‏ و شاه‏عباس خيلی اصرار كرد كه ايشان را به اصفهان بياورد . همين مسجد شاه‏ را كه می‏ساختند ، گفت من می‏خواهم كه اعدل و اعلم علما در اينجا نماز بخواند ، و شيخ بهايی با عده‏ای رفتند نجف و او را انتخاب كردند ، هر كاری كردند به ايران نيامد و با نيامدن خودش حوزه نجف را حفظ و نگهداری‏ كرد . مردی بوده در نهايت زهد و ورع و تقوا و بحق به او كراماتی نسبت‏ داده‏اند و نقل كرده‏اند . در عين حال می‏گويند از همين مرد پرسيدند ( يك‏ مرد عارف به خود و خودشناس و خداشناس اين‏طور جواب می‏دهد ) اگر شما در جايی قرار بگيريد كه در آنجا يك زن اجنبی زيبايی باشد و خلوت مطلق ، احدی غير از خدا اطلاع نداشته باشد و از عاقبتش صددرصد مطمئن باشيد چه‏ می‏كنيد ؟ گفت : به خدا پناه می‏برم . نگفت ما برتر از [ اين هستيم ، [ ما ديگر بعد از اين حرفها [ به خودمان اطمينان داريم . ] ما و ما ندارد . گفت : به خدا پناه می‏برم ، يعنی به خود اعتماد نمی‏كند .

از آن طرف ، برای بدكار هم كار بد هر چه بيشتر ملكه بشود امكان برگشتن‏ به سوی كار خوب ضعيفتر می‏شود . هر مقدار كه اين ملكه راسختر بشود ، امكان توبه‏كردن ، بازگشتن و اثر گذاشتن نصيحت و موعظه در او كمتر می‏شود ولی در عين حال سلب نمی‏شود ، اگر به اندازه يك مو هم باشد ، باز اين‏ امكان بازگشت هست ، همين‏طور كه تاريخ و حكايات نشان می‏دهد كه چه‏ گنهكارانی و در چه حدی از گنهكاری آخر توبه كرده و برگشته‏اند . البته‏ امكانش ضعيف و ضعيفتر می‏شود ، يعنی درصد برگشتن كمتر می‏شود ، اگر ابتدا پنجاه درصد ماندن به حال گناه و پنجاه درصد رفتن است ، وقتی كه گناه‏ بيشتر شد اين پنجاه درصد ماندن می‏شود پنجاه و يك ، آن می‏شود چهل و نه ، كم‏كم اين می‏شود پنجاه و دو ، آن می‏شود چهل و هشت ، و همين‏طور درصد ضعيف‏ می‏شود .

تمثيل مولوی

اين داستان را مكرر گفته‏ايم ، داستان خاربن و خاركن كه چه مثل خوبی ملا در اينجا آورده است ، می‏گويد مردی درخت خاری را جلوی در خانه‏اش كاشته‏ بود ( يا روييده بود ) كه مزاحم مردم بود . به او می‏گفتند كه اين درخت‏ را بكن كه اسباب زحمت خودت و مردم می‏شود . می‏گفت : بسيار خوب ، می‏كنم ، دير نمی‏شود . امسال نكند . سال ديگر به او گفتند بكن ، گفت : بسيار خوب می‏كنيم ، حالا دير نمی‏شود . باز هم نكند . هر چه به او می‏گفتند ، همين جواب را می‏داد . حس نمی‏كرد كه سال به سال اين درخت ريشه‏دارتر و قويتر و ستبرتر می‏شود و خودش پيرتر و ضعيفتر و نحيف‏تر ، يعنی نيروی كندن او ضعيف می‏شود و نيروی ماندن آن قوی :

خاركن در سستی و در كاستن         خاربن در قوت و برخاستن

ولی به هر حال [ امكان توبه و بازگشت ] تا آخر باقی است . اما همين‏قدر كه انسان از اين دنيا قدم به دنيای ديگر گذاشت كه دنيای فعليت‏ محض است ، ديگر آنجا دار تكليف نيست ، از باب اينكه امكان عمل برای‏ انسان نيست . در اين دنيا وقتی به آنها می‏گفتند سجود كن ، خضوع كن ، تسليم پروردگارت باش ، امكان اين كار برايشان بود ، ولی در آنجا وقتی‏ به آنها می‏گويند تسليم امر پروردگار باشيد ( ابتدا فرمود : ” « افنجعل‏ المسلمين كالمجرمين »”
مسلمها ، تسليمها ، خاضعها ، اينجا هم سجود است‏ كه مثل اعلای همان اسلام و تسليم است ) ديگر آن روحيه استكبار و جحودی كه‏ در دنيا داشتند و با همان به آنجا رفتند به آنها اجازه نمی‏دهد و نمی‏توانند تسليم باشند ، از قبيل نتوانستن كسی كه خلقش به او اجازه‏ نمی‏دهد . گاهی كاری را به انسان تكليف می‏كنند ، مثلا می‏گويند شما اين‏ تواضع را در مقابل فلان كس بكن ، می‏گويد آقا من نمی‏توانم ، اين كار از من‏ ساخته نيست .

می‏فرمايد ديگر نمی‏توانند و روحشان به آنها اجازه نمی‏دهد . ” « خاشعه ابصارهم »” ولی وضع اسف‏انگيز خودشان را كه می‏بينند ، چشمهايشان حالت فروافتادگی دارد . يك انسان شكست‏خورده مايوس نااميد چگونه از نگاههايش پيداست ؟ ” « ترهقهم ذله »” فراگرفته است آنها را ذلتی و مسكنتی ، يعنی آثار ذلت و مسكنت و بيچارگی از تمام وجود اينها پيدا و آشكار است .

« و قد كانوا يدعون الی السجود و هم سالمون ». برای اينكه كسی نگويد چرا در آخرت اينها دعوت به سجود و عبادت و تسليم امر خدا می‏شوند ، می‏فرمايد در دنيا در حالی كه سالم و پاك و بی‏عيب بودند ، با فطرت‏ توحيد بودند و اين عيبها را پيدا نكرده بودند دعوت می‏شدند ولی گوش‏ نمی‏كردند .

” « فذرنی و من يكذب بهذا الحديث سنستدرجهم من حيث لا يعلمون » “ ای پيغمبر ! بگذار مرا و اين مردم . ( نه معنايش اين است كه تو مانع‏ شدی ، تعبيری است كه در مقام تهديد گفته می‏شود . ما خودمان در فارسی‏ گاهی می‏گوييم : حالا بگذار ببين من چه می‏كنم . طرف نيامده كه دست ما را گرفته باشد ، ولی وقتی می‏خواهيم بگوييم در آينده چنين خواهم كرد ، می‏گوييم : بگذار ببين من در آينده چه می‏كنم . اين همان ” بگذار ” ی‏ است كه ما در فارسی می‏گوييم ) بگذار مرا و مردمی كه اين سخنان و اين‏ حقايق را دروغ می‏پندارند . بدترين عقوبتها همين عقوبت دنيای آنهاست ، همين چيزی كه آنها ملاك نعمت می‏دانند ، همين نقمتهايی كه در پوشش نعمت‏ به آنها داده‏ايم . ” « سنستدرجهم من حيث لا يعلمون »” اينها را كم‏كم ، آرام آرام، تدريجی و درجه به درجه می‏گيريم ، آنچنان كه خودشان نمی‏فهمند و نمی‏دانند .

استدراج

” استدراج ” كه در آيات ديگر قرآن با تعبيرات ديگری آمده است ، از جمله اصول و حقايقی است كه قرآن مجيد بيان كرده است . در رابطه انسان و نعمتها يا در رابطه انسان و بلايا و شدائد ، فكرهای كوتاه همين‏طور فكر می‏كنند كه قرآن نقل كرد ، يعنی يك چيز بيشتر نمی‏بينند : نعمت چيست ؟ مگر جز سلامتی و پول ، نعمتی هم در دنيا وجود دارد ؟ پول نعمت مطلق ، سلامتی نعمت مطلق ، اولاد و فرزندان و عشيره‏ نعمت مطلق ، هر كسی كه خدا اينها را به او داد ، اينها نعمت مطلق است‏ و نعمت مطلق هم دليل بر تقرب در نزد خداست . مسلم اگر چيزی نعمت‏ علی‏الاطلاق باشد دليل بر قرب انسان به خداست . بلايا چيست ؟ مگر جز فقر بلايی وجود دارد ؟ مگر جز بيماری بلايی وجود دارد ؟ مگر جز تنهايی و بی‏كسی‏ بلايی در دنيا وجود دارد ؟

پس هر كس اين‏طور بود خدا زده است : فلان‏ كس‏ يك آدم خدا زده است . ما خدا زده هستيم ، اگر خدا زده نبوديم كه اينهمه‏ فقير نبوديم ، اگر خدا زده نبوديم كه تن ما سالم می‏بود . درصورتی كه‏ مطلب اين‏طور نيست . عكسش هم نيست كه مال و ثروت بلاست ، فقر نعمت‏ است . هيچ‏كدام از اينها نيست . مال و ثروت با نوع عكس‏العملی كه انسان‏ با داشتن مال و ثروت نشان بدهد مشخص می‏شود كه بلاست يا نعمت . مال ، ثروت ، سلامت ، فرزندان برای يك انسانی كه اينها را نعمت خدا می‏بيند و می‏داند و مغرور نمی‏شود و شكر اين نعمتها را بجا می‏آورد ، يعنی اين نعمتها را آنچنان استفاده می‏كند كه رضای الهی در آنهاست ، می‏شود نعمت .

همينها به علاوه غرور و اسراف در نعمتهای خدا و خرج‏كردن در راه نامشروع يا درآوردن از راه نامشروع ، نقمتهای الهی است . فقر هم همين‏طور است . ای‏ بسا مردمی كه با داشتن فقر جهنمی هستند ، برای اينكه عكس‏العملی كه در اين زمينه نشان می‏دهند عكس‏العمل ناسپاسی ، نارضايی ، ناشكری ، كفرگويی و امثال اينهاست .

پس افرادی ممكن است كه متنعم به نعمتهای ظاهری باشند و هيچ اشكالی در كارشان پيش نيايد ، بيشتر بايد از اين وحشت كنند كه نكند ما مغضوب پروردگار هستيم كه هيچ اشكالی در كار ما پيش نمی‏آيد .

در حديث است ( همين را باز مولوی به شعر آورده است ) كه در زمان‏ شعيب مردی بود كافر نعمت ، فاسق و فاجر ، آمد به شعيب گفت كه شعيب ! اين چگونه است ، اينهايی كه شما اسمش را گناه گذاشته‏ايد من همه اين‏ گناهها را مرتكب می‏شوم ، معلوم می‏شود خدا مرا خيلی دوست دارد برای‏ اينكه هرگز مرا معاقبه و اخذ نمی‏كند . شعيب در عالم وحی از خدا سوال كرد كه اين بنده چنين می‏گويد . به او وحی رسيد كه به او بگو كه ما مدتهاست‏ كه تو را گرفته‏ايم و تو خودت خبر نداری . همين كه اساسا ما هيچ اشكالی‏ در كار تو به‏وجود نمی‏آوريم اين بدترين عقوبتهاست كه نمی‏خواهيم تو رويت‏ به طرف ما بيايد .

اين ، اخذ تدريجی است و در تعبير قرآن ” استدراج ” آمده است و يكی‏ از بدترين عقوبتهاست ، چون مجال و فرصت توبه‏كردن را از انسان می‏گيرد ، يعنی انسان می‏رسد به حالی كه لطف و عنايت خدای متعال ديگر به هيچ نحو شامل حال او نمی‏شود و انسان اين مقدار شايستگی ندارد كه خدا او را با يك‏ گرفتاری متوجه خودش كند .

” « فذرنی و من يكذب بهذا الحديث »” بگذار مرا و مردمی كه اين‏ حديث و سخن و اين حقايق را دروغ می‏پندارند ، اينها را در همين دنيا می‏گيريم ، اما طوری می‏گيريم كه خودشان هم نمی‏دانند گرفته شده‏اند ، عكسش‏ را خيال می‏كنند : ” « سنستدرجهم من حيث لا يعلمون »”
تدريجا و درجه به‏ درجه اينها را می‏گيريم از راهی كه خودشان نمی‏دانند . اينكه می‏گويند مكر الهی ، نه مكر به آن معناست كه يك انسان درباره انسان ديگر مكر می‏كند ، بلكه كاری است كه نتيجه‏اش نظير نتيجه يك مكر است، يعنی به طور پنهان و ناآشكار می‏گيريم. « و يمكرون و يمكر الله
و مكروا و مكر الله » در همين جا هم كلمه “كيد” دارد. ” « و املی‏ لهم ان كيدی متين »”
مهلتشان می‏دهيم ، كيد و مكر ما خيلی با متانت و حكيمانه است . می‏دهيم كه هر چه بيشتر گناه كنند و بيشتر معذب باشند و تو از آن گروه‏ مردم هستی . ” « و لهم عذاب مهين »” و برای آنها عذابی است كه آنها را سخت خوار خواهد كرد ، عذاب خواركننده و ذليل‏كننده . تا اينجا قسمتی از اين مطلب بود .

سخن حضرت زينب به يزيد

امشب و فردا تعلق دارد به حضرت سيدالشهدا سلام الله عليه، سوم شعبان و ولادت آن بزرگوار است . اهل ايمان به چنين ولادتی خوشحال و مسرور می‏شوند، چون می‏دانيم كه گذشته از هر امر ديگر پيغمبر اكرم با اين ولادت فوق‏العاده‏ خوشحال و مسرور شد . « شيعتنا منا خلقوا من فاضل طينتنا يحزنون لحزننا و يفرحون لفرحنا . »
خلاصه‏اش اين است كه شيعيان ما در حزن ما محزون و در سرور ما خوشحال و مسرور هستند.

بنابراين روزی است كه عليه السلام و صديقه‏ طاهره سلام‏الله
عليها همه در مثل چنين روزی خوشحال و مسرورند . ما شيعيان‏ كه ادعای تشيع می‏كنيم ، در اين اعياد بيش از اينها [ بايد اظهار سرور كنيم ] اگرچه شيعيان در ولادت حضرت سيدالشهدا به نسبت اعياد ديگر نه به‏ نسبت شايستگی وقت و زمان بيشتر اظهار سرور و شادمانی می‏كنند . ولی بيش‏ از اينها لازم است كه علائم و آثار و نشانه‏های اين شادمانی در چهره همه ما پيدا باشد و در زندگی ما اين علائم و نشانه‏ها ظاهر و بارز باشد . در آن حديث فرمود: « ” ان للحسين محبه مكنونه فی قلوب المؤمنين ” »  يك محبت پوشيده‏ای [ نسبت به حسين عليه السلام در دلهای مومنين هست [( مكنون يعنی در آن سر ضمير ، در آن ضمير باطن و ناآشكار ) ، در آن ضمير ناآشكار هر مومنی محبت حسين بن علی عليه‏السلام هست .

البته در ضمير ناآشكار و آشكار هر مومنی محبت پيغمبر خدا هم هست و بايد باشد، همين‏طور محبت اميرالمومنين، حضرت زهرا و ساير ائمه هدی، ولی‏ قضيه اين است كه برای بعضی از ائمه جريانهايی پيش آمده است كه آن‏ جريانها توانسته لااقل قسمتی از واقعيت آنها را نشان دهد و بارز و ظاهر كند. و الا فرق نمی‏كند، همه آنها نور واحد هستند. امام حسين عليه السلام در قضايا و مسائل عاشورا از وجود مقدسش آنقدر فضائل ظهور و بروز كرد كه‏ امكان ندارد كسی واقعا مؤمن باشد و در عمق دل و روحش امام حسين عليه‏ السلام را دوست نداشته باشد .

اطلاع يافتن پيامبر صلی الله عليه و آله از آينده فرزندان خود

روزی پيغمبر اكرم به خانه علی عليه‏السلام و فاطمه سلام‏الله عليها آمدند . در آن وقت امام حسن و امام حسين دو طفل كوچك بودند . قدر مسلم اين است‏ كه امام حسين از هفت يا هشت سال كوچكتر بوده است زيرا در وفات پيغمبر ايشان در اين سن بوده‏اند . حضرت رسول در آن روز مدتی نشستند و جلسه خيلی‏ خوب و خوشی بود و غذايی تناول فرمودند و خيلی مسرور و خوشحال بودند و همه چنين بودند . بعد رفتند در كنار آن اتاق ، ايستادند به نماز خواندن و مقداری نماز خواندند . بعد از نماز حالت دگرگونی برای ايشان پيدا شد كه‏ بعد شروع كردند به گريه كردن و گريه زيادی كردند . اين امر قهرا سبب‏ بهت و تعجب همه شد كه چه شد ، جلسه‏ای كه اينهمه توام با سرور و خوشحالی‏ بود ، پيغمبر اكرم بعد از نماز يكمرتبه به گريه افتادند ، علت قضيه‏ چيست ؟ ظاهرا ناقل حضرت امير هستند . تعبير عجيبی است . آن‏طور كه يادم‏ می‏آيد فرمود : هيچ‏كدام از ما به خود جرات نداد كه از كوچك ، طفل بسيار بسيار عزيز پيغمبر و آن علائقی كه پيغمبر دارد ، چگونه‏ آن محبتهای پيامبر به جوش می‏آيد . دستهايش را هم به سر پيامبر قلاب كرد و چسباند . همينكه خوب پيامبر را محكم در بغل گرفت و مطمئن شد كه تمام‏ عواطف او را به جوش آورده است ، يكمرتبه گفت : « ” يا جداه ! ما يبكيك ” » پدر جانم چرا گريه می‏كنی ؟ علتش را به ما بگو . آنگاه پيغمبر اكرم شرح داد ، فرمود : جبرائيل بر من نازل شد و در اين‏ حال آينده فرزندان مرا برای من شرح داد و از آن جمله اينكه بر حسين من چه‏ خواهد گذشت و در كجا دفن خواهد شد و بعد قبرش چگونه مطاف زوار خواهد بود ؟ آنگاه سوال و جواب‏هايی در اين زمينه‏ ها رد و بدل می‏شود .

اينها نشانه‏ های زيادی است از محبت پيغمبر اكرم نسبت به حسين‏بن علی‏ عليه السلام، لهذا فرمود : « ” حسين منی و انا من حسين احب الله من احب‏ حسينا ” » حسين از من است و من از حسينم ، خدا دوست می‏دارد هر كسی را كه حسين من را دوست بدارد . و صلی‏الله علی محمد و اله الطاهرين باسمك‏العظيم الاعظم الاعز الاجل الاكرم‏ يا الله . . .
پروردگارا
دلهای ما را به نور ايمان منور بگردان ، نيتهای‏ ما خالص بفرما ، توفيق عمل صالح به همه ما كرامت بفرما .

خدايا دلهای ما را كانون محبت خودت ، محبت پيغمبرت ، محبت اولاد و اهل‏بيت پيغمبرت قرار بده ، ما را از تابعان و مواليان واقعی آنها قرار بده .

خدايا به ما توفيق دوری از معصيت عنايت بفرما ، اموات همه ما مشمول‏ عنايت و مغفرت خودت قرار بده .

رحم‏الله من قرا الفاتحه مع‏الصلوات

*(چندجمله‏ ای از ابتدای اين جلسه روی نوار ضبط نشده است . )

منبع : کتاب ” آشنايی با قرآن ( جلد 8 ) تفسير سوره قلم ( 4 ) ” اثر متفكر شهيد استاد مطهری

نظر بدهید

رفتن به بالا