قيامت ، نتيجه ملكات انسان
اثر : متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری
تفسير سوره قلم ( بخش چهارم )
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
« أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِينَ کَالُْمجْرِمِينَ «35» ما لَکُمْ کَيْفَ تَحْکُمُونَ «36» أَمْ لَکُمْ کِتابٌ فِيهِ تَدْرُسُونَ «37» إِنَّ لَکُمْ فِيهِ لَما تَخَيَّرُونَ «38» أَمْ لَکُمْ أَيْمانٌ عَلَيْنا بالِغَةٌ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ إِنَّ لَکُمْ لَما تَحْکُمُونَ «39» سَلْهُمْ أَيُّهُمْ بِذلِکَ زَعِيمٌ «40» أَمْ لَهُمْ شُرَکاءُ فَلْيَأْتُوا بِشُرَکائِهِمْ إِنْ کانُوا صادِقِينَ «41» يَوْمَ يُکْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ فَلا يَسْتَطِيعُونَ «42» خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ وَ قَدْ کانُوا يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ «43» فَذَرْنِي وَ مَنْ يُکَذِّبُ بِهذَا الْحَدِيثِ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ «44» وَ أُمْلِي لَهُمْ إِنَّ کَيْدِي مَتِينٌ «45» » ( قلم / 35 – 45 )
( * ). . . اينها سبب چنين روحيههای پليدی در او شده است . اين آياتی كه الان خوانديم همانطور كه مفسرين گفتهاند جواب به يك سوال مقدر و غيرمذكور است ، يعنی در آيات ذكر نشده است ولی چنين مطلبی را عرضه میداشتهاند .
قياس كردن وضع آخرت با وضع دنيا
آن مردم به واسطه همان ترف يعنی مترفبودن و متنعم بودن به نعمتها ، كمكم اين خيال برايشان پيدا شده بود كه اساسا يك نوع امتياز ذاتی از ديگران دارند ، [ لذا ] يك نوع عزت بلاجهت برای خود قائل بودند ، و از جمله حرفهايی كه اينها میزدند اين است كه به اصطلاح معروف میگفتند سالی كه نكوست از بهارش پيداست . دنيا و آخرت نمونههای يكديگرند . همينطور كه خدا در دنيا ما را عزيز داشته است حتما در آخرت هم ما را عزيز خواهد داشت . همين وضع فعلی دنيای ما قرينه است بر اينكه در آخرت هم وضع همينطور خواهد بود . اگر آخرتی باشد ( ما نمیدانيم آيا دنيای ديگری هست يا نيست ، ولی شما مسلمانها كه میگوييد دنيای ديگری هست ، فرضا دنيای ديگری هم باشد ) باز وضع ما از شما بهتر خواهد بود ، به دليل دنيای فعلی . همينطور كه در اينجا وضع ما از شما بهتر است و شما يك عده مردم فقير محروم مفلوكی هستيد ، در آنجا هم حتما وضع ما بهتر خواهد بود . اين يك خيالی است كه به شكلهای مختلف برای افراد بشر پيدا میشود ، يعنی يك تخيل شيطانی است و يك مايه فريبی است كه به عناوين مختلف در اذهان پيدا میشود .
قرآن اين مطلب را در سوره ياسين و در جاهای ديگر نيز يادآوری فرموده است . از آن جمله اين است كه وقتی دستور میرسيد كه بر فقرا انفاق كنيد ، عدهای انفاق را محكوم میكردند و میگفتند به مثل امروز فارسی ما خدا مورچه را ديده كه كمرش را اينقدر باريك كرده است . خدا اينها را میشناخته كه چه آدم های بدی هستند و لايق و شايسته نيستند كه اينها را گرسنه و برهنه نگه داشته است . اگر اينها چنين لياقتی میداشتند خدا خودش میداد ، چرا ما بدهيم ، مگر از خزانه خدا كم میآمد كه به اينها بدهد ، چرا ما بدهيم ؟ ( « و إذا قيل لهم أنفقوا مما رزقكم الله قال الذين كفروا للذين امنوا أنطعم من لو يشاء الله أطعمه إن أنتم الا فی ضلال مبين ») (يس / . 47 ) .
خلاصه اينها ملاكات مادی دنيوی را كافی برای ملاكات اخروی میگرفتند . بهرهمند بودن هرچه بيشتر از ماديات را دليل بر اين میگرفتند كه اگر جهان ديگری هم باشد ، اگر معنويتی باشد و اگر تقربی به خدا باشد ، در آنجا هم باز همين اشخاص پيشتر و جلوتر خواهند بود . اصلا اينكه خدا اينقدر به ما داده دليل بر اين است كه خدا ما را بيشتر دوست دارد و ما در نزد او مقربتر هستيم و بنابراين اگر دنيای ديگری هم باشد مطلب از همين قرار خواهد بود .
پاسخ قرآن
حال ، قرآن جواب اين مطلب را میدهد ، میفرمايد : ” « أفنجعل « المسلمين كالمجرمين »”
اينها نزد خودشان چه خيال كردهاند ؟ ما مسلم و مجرم را در يك درجه قرار خواهيم داد ؟
آنجا كه حساب حساب تسليم امر خدا بودن است ، آنكه مسلم است و تسليم امر خداست ، خدای خود را میشناسد و خود را تسليم امر خدا كرده است با آنكه مجرم است و متخلف و عاصی ، [ در يك درجه قرار میگيرد ؟ ] قرآن مسائلی را كه فطرت هر كسی بدون اينكه نيازی به استدلال داشته باشد آن مسائل را میفهمد ، به صورت سوال مطرح میكند ، يعنی اين را وجدان خودتان درك میكند و ديگر دليل نمیخواهد . ” « افنجعل المسلمين كالمجرمين »” ما ، خدای عالم ، خدای حكيم و عليم و عادل ، مسلم و مجرم را در يك درجه قرار میدهيم ؟ چنين چيزی ممكن است ؟ ! عقلتان كجا رفته است ؟ ” « ما لكم كيف تحكمون »” چه میشود شما را ؟
چگونه قضاوتی است كه میكنيد ؟ صددرصد جنبه عقلی دارد ( همينطور كه بعضی مفسرين گفتهاند ) يعنی عقل شما كجا رفته است ؟
يك وقت شما قائل به خدايی نيستيد ، به يك سلسله عوامل مادی كور و كر طبيعی قائل هستيد و چنين فرض میكنيد كه همان عواملی كه در دنيا ما را جلو انداخته است در آخرت هم ما را جلو خواهد انداخت ، و يك وقت صحبت خدا را میكنيد ، خدای عادل و حكيم ، در اين صورت عقلتان كجا رفته است كه خدای عادل و عليم و حكيم ، مسلم و مجرم را در يك پايه و درجه قرار دهد ؟ چه میشود شما را ؟ اين چه حكم و قضاوتی است كه میكنيد ؟ اين چگونه فكر كردنی است ؟ اين چگونه قضاوتكردنی است ؟ بعد میفرمايد : « ام لكم كتاب فيه تدرسون ».
ممكن است يك كسی بگويد اين استدلال كه شما میكنيد استدلال عقلی و متكلمانه و فيلسوفانه است ، درست است ، اگر ما باشيم و ملاكها و معيارهای عقلی ، اينها جور درنمیآيد ، ولی ما به منقول استناد میكنيم نه به معقول ، يعنی میگوييم در كتابهای دينی ، در كتابها و سنتهای گذشته چنين آمده است .
قرآن میگويد حال حكم عقل به كنار ، آيا چنين سندی داريد ؟ ” « ام لكم كتاب فيه تدرسون »”
آيا يك كتاب آسمانی در نزد شماست كه آن كتاب را قرائت میكنيد و با استناد به آن كه در فلان آيه يا حديث يا سنت چنين چيزی آمده است اين سخن را میگوييد ؟ ( يعنی چنين چيزی نيست ، اين حرف مفت چيست كه از خودتان درآوردهايد ؟! ) ” « ام لكم كتاب فيه تدرسون “آيا كتابی برايتان هست كه در آن كتاب اين حرفها را میخوانيد و به استناد آنها اين حرفها را میزنيد كه ” « ان لكم فيه لما تخيرون »”
خدا شما را سوگلی انتخاب كرده است ؟
( داستان گوساله حاج ميرزا آغاسی كه آزادی مطلق داشت و وقتی كه در باغها و مزرعههای شهر میرفت كسی جرات نمیكرد مزاحمش بشود . ) آيا در يك جايی چنين سند كتبی و منقولی داريد كه گفتهاند اختيار مطلق با شماست ، هر كاری كه دلتان میخواهد انتخاب كنيد و هر نعمتی هم كه انتخاب كنيد مال شما ، آيا چنين چيزی است ؟ ”
« ان لكم فيه لما تخيرون »” در يك كتابی شما میخوانيد كه هرچه را كه خودتان انتخاب و اختيار كنيد آن ديگر مال شماست ؟ ممكن است شما حرف سومی بگوييد و آن اين است كه دليل عقلی وجود ندارد ، در كتاب آسمانی هم چيزی نيامده است ، ولی يك قول خصوصی توام با يك قسمتهای غلاظ و شداد موكد [ دركار است ، ] خدا به طور خصوصی به شما قول داده و رويش هم قسم خورده است ، و قسم خورده است كه تا روز قيامت از اين قسم خودش برنگردد ، آيا شما يك چنين قسمی داريد ؟
” « ام لكم ايمان علينا بالغه الی يوم القيامه ” يا شما بر عهده ما يك قسمی داريد ، يعنی ما را قسم دادهايد و ما قسم خوردهايم كه استثنائا برخلاف همه كتابهای آسمانی و همه دليلهای عقلی ، ما برای شما چنين كاری بكنيم كه ” « ان لكم لما تحكمون »” برای شما همان چيزی است كه شما حكم كنيد و هر چه دل شما بخواهد؟ همه عطف به آن گذشته است : ” « ان كان ذا مال و بنين »” يعنی اين دارمدارمها ، كار را به جايی میرساند كه انسان خيال میكند كه آنچه دل او بخواهد همان است كه بايد بشود، هر چه او حكم كند همان خواهد بود، هر چه او دلش بخواهد همان میشود. چون ديده كه در دنيا هر چه خواسته، شده است، اين برايش يك اصل كلی شده است .
بعد قرآن میگويد كه ای بدبخت بيچاره ! اينكه هر چه از ماديات خواستی ، شده است ، همين برای تو عقوبت الهی بوده است كه آن را برای خودت يك اصل قرار دادهای ، و اگر تو استحقاق لطف و عنايت خدا را میداشتی ، در يكجا آن چيزی كه میخواستی نمیشد تا تو بيدار شوی . موفقيتها عيب بزرگش اين است كه انسان را بيهوش میكند ، و شكستها حسن بزرگش اين است كه انسان را به هوش میآورد . موفقيتها غالبا انسان را مغرور ، غافل و از خود بیخبر میكند ، و برعكس ، شكستهاست كه انسان را بيشتر به فكر وادار میكند و پرده غفلت را از جلوی چشم انسان برمیدارد .
دوست داشتنهای خدا بی منطق نيست
در آيات بعد میخوانيم خيلی افراد هستند كه هر چه بيشتر موفقيت پيدا میكنند بيشتر شاكر و ذاكر خدا میشوند ( و بايد هم چنين باشند ) ، يك ذره سبب غفلت آنها نمیشود ، ولی بعضی از مردم برعكس ، كارشان به جايی میرسد كه واقعا اين توهم برايشان پيدا میشود كه آنچه در دنيا هست دليل بر تقرب ما نزد خدای متعال است و اينكه خدا ما را دوست دارد . ديدهايد بعضی اشخاص میگويند اصلا خدا مرا دوست دارد . خيال كرده كهخدا يك كسی را [ به گزاف دوست میدارد ] مثل اينكه انسانی گاهی به طور دلبخواهی كسی را دوست دارد و درباره او هرگونه تبعيض و بیعدالتی را نسبت به افراد ديگر روا میدارد . خدا هيچكسی را جز بر قانون خودش دوست نمیدارد . نه تنها خدا چنين است ، شما انسان های حكيم را در نظر بگيريد ، هر انسانی به هر اندازه كه از حكمت بيشتر برخوردار باشد دوست داشتنش افراد و اشيا را ، از بیضابطهبودن خارج میشود و تحت ضابطه درمیآيد ، و هرچه انسان ها از حكمت دورتر باشند دوستيهايشان هم بیمنطقتر است .
خدای متعال كه حكيم علیالاطلاق است ، محال است كه به طور بیمنطق انسانی يا گروهی را دوست داشته باشد ، همان ادعايی كه يهوديها میكردند : « لن تمسنا النار الا اياما معدوده »
(بقره / . 80) . منطقیترين كارها كار خداست و منطقیترين عنايتها عنايتهای خداست و منطقیترين دوست داشتنها دوست داشتنهای خداست . “
« ام لكم ايمان علينا بالغه الی يوم القيامه »” يا اينها برعهده ما قسمهايی دارند ، ما را قسم دادهاند و ما قبول كردهايم و ما درگير قسمی هستيم كه خوردهايم و نمیتوانيم قسم خودمان را نقض كنيم ، و اين قسم را هم تا روز قيامت امتداد دادند و مدتش يك سال و دو سال و پنج سال نيست ، قسمی است كه برای يك مدت طولانی است كه تا قيامت بكشد و در قيامت تكليفش روشن شود ، آيا چنين چيزی در كار بوده است؟ “ « سلهم ايهم بذلك زعيم “گويی قرآن به صورت استهزا میگويد از اينها بپرس آن قائد و رهبر اينها كه آمده با ما سوگندنامه امضا كرده است كيست ؟ يعنی اين خيالات و اوهام چيست كه اينها به همديگر میبافند ؟ !
يا مطلب چيز ديگری است و آن اين است : اگر مساله ، خدايی بود مطلب همين بود كه قرآن گفته است ، كار خدا همين است ، ولی غيرخدا هم هست ، يك دستاندركارهای ديگری در خلقت در مقابل خدا وجود دارد كه آنها هم میتوانند عليرغم خواسته و رضای الهی كارهايی را انجام دهند . اينها همان معبودها و شركايی هستند كه اينان آنها را میپرستند . پس ممكن است اينها اين خيالی كه پيدا كردهاند كه ما هر كاری كه بخواهيم میكنيم ، در قيامت هم وضع ما از شما بهتر است ، اعتمادشان به آن شركاست ، آنهايی كه اين افراد آنان را شريك خدا قرار دادهاند . ” « ام لهم شركاء »”
يا برای اينها شركايی است
( يعنی شريكهای خدا كه اينها برای خود فرض كردهاند ، چون آن شريكها كه واقعا شريك خدا نيستند ، شريكهايی هستند كه اينها پيش خودشان فرض كردهاند ) ، يا به نفع اينها يك عده شركايی برای خدا در كار است . ” « فلياتوا بشركائهم ان كانوا صادقين »” اگر راست میگويند معرفی كنند . ” « يوم يكشف عن ساق و يدعون الی السجود فلا يستطيعون »”شركای خودشان را در آن روز حاضر كنند ، آن روزی كه پردهها برداشته میشود . ” « يكشف عن ساق »”
را چند جور تفسير كردهاند . روزی كه ساقهای پاها كشف میشود . اين جمله در زبان عربی همينطور كه كشاف و ديگران گفتهاند كنايه است ، يعنی روزی كه كار در نهايت درجه شدت پيدا میكند . مثل آنچه ما میگوييم ” آن روزی كه پاچهها را بايد بالا زد ” كه وقتی انسان پاچه را بالا میزند ساق پا معلوم است . آن روزی كه پاچههای پاها بايد بالا زده شود ، كنايه از اين است : روزی كه هر كسی جز با نيروی عمل خودش كاری نمیتواند انجام دهد ، روزی كه اين خيالات و اوهام بايد دور ريخته شود .
قيامت ، نتيجه ملكات انسان
و در آن روز مردم خوانده میشوند به سجده كردن ولی اينها ديگر قدرت سجدهكردن ندارند
. مكرر گفتهايم آنچه در قيامت ظهور میكند نتيجه ملكاتی است كه انسان ها در دنيا كسب میكنند ، با اين تفاوت كه ملكاتی كه انسان در دنيا كسب میكند اگرچه عمل به خلافش خيلی دشوار است ولی انسان تا در دنيا هست باز امكان اينكه برخلاف ملكات خودش عمل كند برايش وجود دارد ، چون دار ، دار عمل است ، دار قوه و استعداد است ، دار فعليت محض نيست . به هر اندازه كه ملكات خوب انسان در اين دنيا فعليت پيدا كند امكان اينكه كار بد از انسان سر بزند ضعيفتر است ولی امر ناممكنی نيست . آن عادلترين عادلها هم امكان اينكه يك معصيت از او سر بزند هست . فقط مقام عصمت يك مقام بالاتری است كه ديگر روی آن نمیشود حرف زد و الا عادلترين عادلها هم امكان لغزش در آنها هست .
سخن مرحوم مقدس اردبيلی
در ميان علما چند نفر هستند كه به زهد و ورع و تقوا و عدالت بیخدشه ضربالمثلاند . يكی از اينها مرحوم مقدس اردبيلی ( ملا احمد اردبيلی ( است . او مرد بسيار عالمی است و در فقه از او به عنوان ” محقق اردبيلی ” ياد میشود ، ايضاح فخرالمحققين را شرح كردهاست و تا اندازهای معقول و منقول هر دو را خوانده است . گويا مدتی در شيراز نزد محقق دوانی تحصيل میكرده است و بعد به نجف رفت . نجف را بعد از شيخ طوسی ، محقق اردبيلی احيا كرد . اين حوزهای كه تا عصر ما بوده و هست و دعا كنيم خداوند باز هم حفظش كند كه الان با خطر بزرگی مواجه است ، به يك اعتبار بعد از هزار سال و به يك اعتبار بعد از حدود پانصد سال میخواهند منحلش كنند برای بار دوم محقق اردبيلی آن را احيا كرد . وی معاصر با صفويه است و شاهعباس خيلی اصرار كرد كه ايشان را به اصفهان بياورد . همين مسجد شاه را كه میساختند ، گفت من میخواهم كه اعدل و اعلم علما در اينجا نماز بخواند ، و شيخ بهايی با عدهای رفتند نجف و او را انتخاب كردند ، هر كاری كردند به ايران نيامد و با نيامدن خودش حوزه نجف را حفظ و نگهداری كرد . مردی بوده در نهايت زهد و ورع و تقوا و بحق به او كراماتی نسبت دادهاند و نقل كردهاند . در عين حال میگويند از همين مرد پرسيدند ( يك مرد عارف به خود و خودشناس و خداشناس اينطور جواب میدهد ) اگر شما در جايی قرار بگيريد كه در آنجا يك زن اجنبی زيبايی باشد و خلوت مطلق ، احدی غير از خدا اطلاع نداشته باشد و از عاقبتش صددرصد مطمئن باشيد چه میكنيد ؟ گفت : به خدا پناه میبرم . نگفت ما برتر از [ اين هستيم ، [ ما ديگر بعد از اين حرفها [ به خودمان اطمينان داريم . ] ما و ما ندارد . گفت : به خدا پناه میبرم ، يعنی به خود اعتماد نمیكند .
از آن طرف ، برای بدكار هم كار بد هر چه بيشتر ملكه بشود امكان برگشتن به سوی كار خوب ضعيفتر میشود . هر مقدار كه اين ملكه راسختر بشود ، امكان توبهكردن ، بازگشتن و اثر گذاشتن نصيحت و موعظه در او كمتر میشود ولی در عين حال سلب نمیشود ، اگر به اندازه يك مو هم باشد ، باز اين امكان بازگشت هست ، همينطور كه تاريخ و حكايات نشان میدهد كه چه گنهكارانی و در چه حدی از گنهكاری آخر توبه كرده و برگشتهاند . البته امكانش ضعيف و ضعيفتر میشود ، يعنی درصد برگشتن كمتر میشود ، اگر ابتدا پنجاه درصد ماندن به حال گناه و پنجاه درصد رفتن است ، وقتی كه گناه بيشتر شد اين پنجاه درصد ماندن میشود پنجاه و يك ، آن میشود چهل و نه ، كمكم اين میشود پنجاه و دو ، آن میشود چهل و هشت ، و همينطور درصد ضعيف میشود .
تمثيل مولوی
اين داستان را مكرر گفتهايم ، داستان خاربن و خاركن كه چه مثل خوبی ملا در اينجا آورده است ، میگويد مردی درخت خاری را جلوی در خانهاش كاشته بود ( يا روييده بود ) كه مزاحم مردم بود . به او میگفتند كه اين درخت را بكن كه اسباب زحمت خودت و مردم میشود . میگفت : بسيار خوب ، میكنم ، دير نمیشود . امسال نكند . سال ديگر به او گفتند بكن ، گفت : بسيار خوب میكنيم ، حالا دير نمیشود . باز هم نكند . هر چه به او میگفتند ، همين جواب را میداد . حس نمیكرد كه سال به سال اين درخت ريشهدارتر و قويتر و ستبرتر میشود و خودش پيرتر و ضعيفتر و نحيفتر ، يعنی نيروی كندن او ضعيف میشود و نيروی ماندن آن قوی :
خاركن در سستی و در كاستن خاربن در قوت و برخاستن
ولی به هر حال [ امكان توبه و بازگشت ] تا آخر باقی است . اما همينقدر كه انسان از اين دنيا قدم به دنيای ديگر گذاشت كه دنيای فعليت محض است ، ديگر آنجا دار تكليف نيست ، از باب اينكه امكان عمل برای انسان نيست . در اين دنيا وقتی به آنها میگفتند سجود كن ، خضوع كن ، تسليم پروردگارت باش ، امكان اين كار برايشان بود ، ولی در آنجا وقتی به آنها میگويند تسليم امر پروردگار باشيد ( ابتدا فرمود : ” « افنجعل المسلمين كالمجرمين »”
مسلمها ، تسليمها ، خاضعها ، اينجا هم سجود است كه مثل اعلای همان اسلام و تسليم است ) ديگر آن روحيه استكبار و جحودی كه در دنيا داشتند و با همان به آنجا رفتند به آنها اجازه نمیدهد و نمیتوانند تسليم باشند ، از قبيل نتوانستن كسی كه خلقش به او اجازه نمیدهد . گاهی كاری را به انسان تكليف میكنند ، مثلا میگويند شما اين تواضع را در مقابل فلان كس بكن ، میگويد آقا من نمیتوانم ، اين كار از من ساخته نيست .
میفرمايد ديگر نمیتوانند و روحشان به آنها اجازه نمیدهد . ” « خاشعه ابصارهم »” ولی وضع اسفانگيز خودشان را كه میبينند ، چشمهايشان حالت فروافتادگی دارد . يك انسان شكستخورده مايوس نااميد چگونه از نگاههايش پيداست ؟ ” « ترهقهم ذله »” فراگرفته است آنها را ذلتی و مسكنتی ، يعنی آثار ذلت و مسكنت و بيچارگی از تمام وجود اينها پيدا و آشكار است .
« و قد كانوا يدعون الی السجود و هم سالمون ». برای اينكه كسی نگويد چرا در آخرت اينها دعوت به سجود و عبادت و تسليم امر خدا میشوند ، میفرمايد در دنيا در حالی كه سالم و پاك و بیعيب بودند ، با فطرت توحيد بودند و اين عيبها را پيدا نكرده بودند دعوت میشدند ولی گوش نمیكردند .
” « فذرنی و من يكذب بهذا الحديث سنستدرجهم من حيث لا يعلمون » “ ای پيغمبر ! بگذار مرا و اين مردم . ( نه معنايش اين است كه تو مانع شدی ، تعبيری است كه در مقام تهديد گفته میشود . ما خودمان در فارسی گاهی میگوييم : حالا بگذار ببين من چه میكنم . طرف نيامده كه دست ما را گرفته باشد ، ولی وقتی میخواهيم بگوييم در آينده چنين خواهم كرد ، میگوييم : بگذار ببين من در آينده چه میكنم . اين همان ” بگذار ” ی است كه ما در فارسی میگوييم ) بگذار مرا و مردمی كه اين سخنان و اين حقايق را دروغ میپندارند . بدترين عقوبتها همين عقوبت دنيای آنهاست ، همين چيزی كه آنها ملاك نعمت میدانند ، همين نقمتهايی كه در پوشش نعمت به آنها دادهايم . ” « سنستدرجهم من حيث لا يعلمون »” اينها را كمكم ، آرام آرام، تدريجی و درجه به درجه میگيريم ، آنچنان كه خودشان نمیفهمند و نمیدانند .
استدراج
” استدراج ” كه در آيات ديگر قرآن با تعبيرات ديگری آمده است ، از جمله اصول و حقايقی است كه قرآن مجيد بيان كرده است . در رابطه انسان و نعمتها يا در رابطه انسان و بلايا و شدائد ، فكرهای كوتاه همينطور فكر میكنند كه قرآن نقل كرد ، يعنی يك چيز بيشتر نمیبينند : نعمت چيست ؟ مگر جز سلامتی و پول ، نعمتی هم در دنيا وجود دارد ؟ پول نعمت مطلق ، سلامتی نعمت مطلق ، اولاد و فرزندان و عشيره نعمت مطلق ، هر كسی كه خدا اينها را به او داد ، اينها نعمت مطلق است و نعمت مطلق هم دليل بر تقرب در نزد خداست . مسلم اگر چيزی نعمت علیالاطلاق باشد دليل بر قرب انسان به خداست . بلايا چيست ؟ مگر جز فقر بلايی وجود دارد ؟ مگر جز بيماری بلايی وجود دارد ؟ مگر جز تنهايی و بیكسی بلايی در دنيا وجود دارد ؟
پس هر كس اينطور بود خدا زده است : فلان كس يك آدم خدا زده است . ما خدا زده هستيم ، اگر خدا زده نبوديم كه اينهمه فقير نبوديم ، اگر خدا زده نبوديم كه تن ما سالم میبود . درصورتی كه مطلب اينطور نيست . عكسش هم نيست كه مال و ثروت بلاست ، فقر نعمت است . هيچكدام از اينها نيست . مال و ثروت با نوع عكسالعملی كه انسان با داشتن مال و ثروت نشان بدهد مشخص میشود كه بلاست يا نعمت . مال ، ثروت ، سلامت ، فرزندان برای يك انسانی كه اينها را نعمت خدا میبيند و میداند و مغرور نمیشود و شكر اين نعمتها را بجا میآورد ، يعنی اين نعمتها را آنچنان استفاده میكند كه رضای الهی در آنهاست ، میشود نعمت .
همينها به علاوه غرور و اسراف در نعمتهای خدا و خرجكردن در راه نامشروع يا درآوردن از راه نامشروع ، نقمتهای الهی است . فقر هم همينطور است . ای بسا مردمی كه با داشتن فقر جهنمی هستند ، برای اينكه عكسالعملی كه در اين زمينه نشان میدهند عكسالعمل ناسپاسی ، نارضايی ، ناشكری ، كفرگويی و امثال اينهاست .
پس افرادی ممكن است كه متنعم به نعمتهای ظاهری باشند و هيچ اشكالی در كارشان پيش نيايد ، بيشتر بايد از اين وحشت كنند كه نكند ما مغضوب پروردگار هستيم كه هيچ اشكالی در كار ما پيش نمیآيد .
در حديث است ( همين را باز مولوی به شعر آورده است ) كه در زمان شعيب مردی بود كافر نعمت ، فاسق و فاجر ، آمد به شعيب گفت كه شعيب ! اين چگونه است ، اينهايی كه شما اسمش را گناه گذاشتهايد من همه اين گناهها را مرتكب میشوم ، معلوم میشود خدا مرا خيلی دوست دارد برای اينكه هرگز مرا معاقبه و اخذ نمیكند . شعيب در عالم وحی از خدا سوال كرد كه اين بنده چنين میگويد . به او وحی رسيد كه به او بگو كه ما مدتهاست كه تو را گرفتهايم و تو خودت خبر نداری . همين كه اساسا ما هيچ اشكالی در كار تو بهوجود نمیآوريم اين بدترين عقوبتهاست كه نمیخواهيم تو رويت به طرف ما بيايد .
اين ، اخذ تدريجی است و در تعبير قرآن ” استدراج ” آمده است و يكی از بدترين عقوبتهاست ، چون مجال و فرصت توبهكردن را از انسان میگيرد ، يعنی انسان میرسد به حالی كه لطف و عنايت خدای متعال ديگر به هيچ نحو شامل حال او نمیشود و انسان اين مقدار شايستگی ندارد كه خدا او را با يك گرفتاری متوجه خودش كند .
” « فذرنی و من يكذب بهذا الحديث »” بگذار مرا و مردمی كه اين حديث و سخن و اين حقايق را دروغ میپندارند ، اينها را در همين دنيا میگيريم ، اما طوری میگيريم كه خودشان هم نمیدانند گرفته شدهاند ، عكسش را خيال میكنند : ” « سنستدرجهم من حيث لا يعلمون »”
تدريجا و درجه به درجه اينها را میگيريم از راهی كه خودشان نمیدانند . اينكه میگويند مكر الهی ، نه مكر به آن معناست كه يك انسان درباره انسان ديگر مكر میكند ، بلكه كاری است كه نتيجهاش نظير نتيجه يك مكر است، يعنی به طور پنهان و ناآشكار میگيريم. « و يمكرون و يمكر الله
و مكروا و مكر الله » در همين جا هم كلمه “كيد” دارد. ” « و املی لهم ان كيدی متين »”
مهلتشان میدهيم ، كيد و مكر ما خيلی با متانت و حكيمانه است . میدهيم كه هر چه بيشتر گناه كنند و بيشتر معذب باشند و تو از آن گروه مردم هستی . ” « و لهم عذاب مهين »” و برای آنها عذابی است كه آنها را سخت خوار خواهد كرد ، عذاب خواركننده و ذليلكننده . تا اينجا قسمتی از اين مطلب بود .
سخن حضرت زينب به يزيد
امشب و فردا تعلق دارد به حضرت سيدالشهدا سلام الله عليه، سوم شعبان و ولادت آن بزرگوار است . اهل ايمان به چنين ولادتی خوشحال و مسرور میشوند، چون میدانيم كه گذشته از هر امر ديگر پيغمبر اكرم با اين ولادت فوقالعاده خوشحال و مسرور شد . « شيعتنا منا خلقوا من فاضل طينتنا يحزنون لحزننا و يفرحون لفرحنا . »
خلاصهاش اين است كه شيعيان ما در حزن ما محزون و در سرور ما خوشحال و مسرور هستند.
بنابراين روزی است كه عليه السلام و صديقه طاهره سلامالله
عليها همه در مثل چنين روزی خوشحال و مسرورند . ما شيعيان كه ادعای تشيع میكنيم ، در اين اعياد بيش از اينها [ بايد اظهار سرور كنيم ] اگرچه شيعيان در ولادت حضرت سيدالشهدا به نسبت اعياد ديگر نه به نسبت شايستگی وقت و زمان بيشتر اظهار سرور و شادمانی میكنند . ولی بيش از اينها لازم است كه علائم و آثار و نشانههای اين شادمانی در چهره همه ما پيدا باشد و در زندگی ما اين علائم و نشانهها ظاهر و بارز باشد . در آن حديث فرمود: « ” ان للحسين محبه مكنونه فی قلوب المؤمنين ” » يك محبت پوشيدهای [ نسبت به حسين عليه السلام در دلهای مومنين هست [( مكنون يعنی در آن سر ضمير ، در آن ضمير باطن و ناآشكار ) ، در آن ضمير ناآشكار هر مومنی محبت حسين بن علی عليهالسلام هست .
البته در ضمير ناآشكار و آشكار هر مومنی محبت پيغمبر خدا هم هست و بايد باشد، همينطور محبت اميرالمومنين، حضرت زهرا و ساير ائمه هدی، ولی قضيه اين است كه برای بعضی از ائمه جريانهايی پيش آمده است كه آن جريانها توانسته لااقل قسمتی از واقعيت آنها را نشان دهد و بارز و ظاهر كند. و الا فرق نمیكند، همه آنها نور واحد هستند. امام حسين عليه السلام در قضايا و مسائل عاشورا از وجود مقدسش آنقدر فضائل ظهور و بروز كرد كه امكان ندارد كسی واقعا مؤمن باشد و در عمق دل و روحش امام حسين عليه السلام را دوست نداشته باشد .
اطلاع يافتن پيامبر صلی الله عليه و آله از آينده فرزندان خود
روزی پيغمبر اكرم به خانه علی عليهالسلام و فاطمه سلامالله عليها آمدند . در آن وقت امام حسن و امام حسين دو طفل كوچك بودند . قدر مسلم اين است كه امام حسين از هفت يا هشت سال كوچكتر بوده است زيرا در وفات پيغمبر ايشان در اين سن بودهاند . حضرت رسول در آن روز مدتی نشستند و جلسه خيلی خوب و خوشی بود و غذايی تناول فرمودند و خيلی مسرور و خوشحال بودند و همه چنين بودند . بعد رفتند در كنار آن اتاق ، ايستادند به نماز خواندن و مقداری نماز خواندند . بعد از نماز حالت دگرگونی برای ايشان پيدا شد كه بعد شروع كردند به گريه كردن و گريه زيادی كردند . اين امر قهرا سبب بهت و تعجب همه شد كه چه شد ، جلسهای كه اينهمه توام با سرور و خوشحالی بود ، پيغمبر اكرم بعد از نماز يكمرتبه به گريه افتادند ، علت قضيه چيست ؟ ظاهرا ناقل حضرت امير هستند . تعبير عجيبی است . آنطور كه يادم میآيد فرمود : هيچكدام از ما به خود جرات نداد كه از كوچك ، طفل بسيار بسيار عزيز پيغمبر و آن علائقی كه پيغمبر دارد ، چگونه آن محبتهای پيامبر به جوش میآيد . دستهايش را هم به سر پيامبر قلاب كرد و چسباند . همينكه خوب پيامبر را محكم در بغل گرفت و مطمئن شد كه تمام عواطف او را به جوش آورده است ، يكمرتبه گفت : « ” يا جداه ! ما يبكيك ” » پدر جانم چرا گريه میكنی ؟ علتش را به ما بگو . آنگاه پيغمبر اكرم شرح داد ، فرمود : جبرائيل بر من نازل شد و در اين حال آينده فرزندان مرا برای من شرح داد و از آن جمله اينكه بر حسين من چه خواهد گذشت و در كجا دفن خواهد شد و بعد قبرش چگونه مطاف زوار خواهد بود ؟ آنگاه سوال و جوابهايی در اين زمينه ها رد و بدل میشود .
اينها نشانه های زيادی است از محبت پيغمبر اكرم نسبت به حسينبن علی عليه السلام، لهذا فرمود : « ” حسين منی و انا من حسين احب الله من احب حسينا ” » حسين از من است و من از حسينم ، خدا دوست میدارد هر كسی را كه حسين من را دوست بدارد . و صلیالله علی محمد و اله الطاهرين باسمكالعظيم الاعظم الاعز الاجل الاكرم يا الله . . .
پروردگارا دلهای ما را به نور ايمان منور بگردان ، نيتهای ما خالص بفرما ، توفيق عمل صالح به همه ما كرامت بفرما .
خدايا دلهای ما را كانون محبت خودت ، محبت پيغمبرت ، محبت اولاد و اهلبيت پيغمبرت قرار بده ، ما را از تابعان و مواليان واقعی آنها قرار بده .
خدايا به ما توفيق دوری از معصيت عنايت بفرما ، اموات همه ما مشمول عنايت و مغفرت خودت قرار بده .
رحمالله من قرا الفاتحه معالصلوات
*(چندجمله ای از ابتدای اين جلسه روی نوار ضبط نشده است . )
منبع : کتاب ” آشنايی با قرآن ( جلد 8 ) تفسير سوره قلم ( 4 ) ” اثر متفكر شهيد استاد مطهری