شما اینجا هستید: خانه / انسان در آثار اندیشمندان / شهيد مرتضي مطهري / داستان آدم

داستان آدم


داستان آدم

استاد شهید مرتضی مطهری :

اگر مى‏خواهى شناخت داشته باشى، شرط شناخت صحیح داشتن ، آدم بودن است… «قد افلح من زكّیها و قد خاب من دسّیها»

زیان آورترین تحریف تاریخ

در تورات، تحریفی واقع شده است كه من خیال نمی كنم در جهان تحریفی به اندازه ی این تحریف به بشریّت زیان وارد كرده باشد. می دانیم كه هم در قرآن و هم در تورات، داستان آدم و بهشت به این صورت مطرح است كه آدم و همسرش در بهشت حق دارند از نعمتها و ثمرات آن استفاده كنند و یك درخت هست كه نباید به آن درخت نزدیك شوند و از میوه ی آن بخورند؛ آدم از میوه ی آن درخت خورد و به همین دلیل از بهشت رانده شد.

این مقدار در قرآن و تورات هست. مسئله این است كه آن درخت چگونه درختی است؟ از خود قرآن و قرائن قرآنی و از مسلّمات روایات اسلامی برمی آید كه آن میوه ی ممنوع، به جنبه ی حیوانیّت انسان مربوط می شود نه به جنبه ی انسانیّت
انسان، یعنی یك امری بوده از مقوله ی شهوات، از مقوله ی حرص، از مقوله ی حسد و به اصطلاح از مقوله ی ضد انسانی. به درخت طمع نزدیك مشو، یعنی اهل طمع نباش؛ به درخت حرص نزدیك مشو، یعنی حریص نباش؛ به درخت حسد نزدیك مشو، یعنی حسادت نورز؛ ولی آدم از آدمیّت خودش تنزل كرد و به آنها نزدیك شد؛ به حرص، به طمع، به حسد، به تكبّر، به این چیزهایی كه تسفّل و سقوط انسانیت است نزدیك شد؛ به او گفتند باید بروی بیرون، بعد از آنكه «عَلَّمَ آدَمَ اَلْأَسْماءَ كُلَّها» [بقره/31.]همه ی حقایق به او آموخته شده است؛ [گفتند اینجا] جای تو نیست، برو بیرون!

در تورات، دست جنایتكاران تحریف، آمده است قضیه را به این شكل جلوه داده است كه آن درختی كه خدا به آدم دستور داد كه نزدیك آن نشو، مربوط است به جنبه ی انسانیّت
آدم نه جنبه ی حیوانیّت آدم، به جنبه ی اعتلای آدم نه جنبه ی تسفّل آدم؛ دو كمال برای آدم وجود داشت و خدا می خواست آن دو كمال را از او دریغ كند؛ یكی كمال معرفت و دیگری كمال جاودانه بودن؛ خدا نمی خواست ایندو را به آدم بدهد؛ آدم از «درخت» یعنی درخت شناسایی (درخت شناخت) چشید و چشمش باز شد [و با خود گفت ] تا به حال كور بودیم، تازه چشممان باز شد، تازه می فهمیم خوب یعنی چه، بد یعنی چه؛ خدا به فرشتگان گفت: دیدید! ما نمی خواستیم او از شجره ی معرفت و شناخت بهره مند شود امّا خورد و چشمش باز شد، حالا كه چشمهایش باز شد خطر اینكه از درخت جاودانگی هم بخورد و جاودانه نیز بماند هست، پس بهتر است او را از بهشت بیرون كنیم.

این فكر و این تحریف برای دین و مذهب به طور عموم بسیار گران تمام شد (مذهب یعنی دین خدا، یعنی دستور خدا) ؛ گفتند: پس معلوم می شود میان دین و معرفت تضادّ است: یا آدم باید دین داشته باشد امر خدا را بپذیرد، و یا باید از درخت معرفت بخورد چشمهایش باز شود؛ یا باید دین و مذهب داشت، امر خدا را پذیرفت و كور بود و نشناخت، و یا باید شناخت، عصیان كرد، زیر امر خدا زد، دین را كنار گذاشت و رفت این معصیت را مرتكب شد تا چشمها باز شود. كم كم مثلهایی در اروپا رایج شد كه می گفت: «انسان اگر سقراطی باشد مفلوك و گرسنه، بهتر از این است كه خوكی باشد برده» ، «من یك روز زندگی كنم چشمهایم باز باشد بهتر است از اینكه یك عمر چشمهایم بسته باشد و كور باشم كه بعد می خواهم در بهشت زندگی كنم» ، «من جهنّم با چشم باز را ترجیح می دهم بر بهشت با چشم بسته» .

این است كه شما می بینید در دنیای اروپا یك مسئله ی فوق العاده مهم، مسئله ی تضاد علم و دین است. خیال نكنید كه این مسئله، مسئله ای بوده كه چهار تا دانشمند از خود درآورده اند، ریشه ی آن در عقاید مذهبی مسیحیّت و یهودیّت- كه هر دو تورات را به عنوان عهد عتیق كتاب آسمانی می دانند- وجود دارد كه یا باید دین داشت و به بهشت نعمتها رفت، خورد، خوابید، شلنگ انداخت، از این سر تاخت به آن سر و از آن سر به این سر، اما چشمهایت بسته باشد، و یا اگر چشمهایت باز شد باید بروی در فلاكت زندگی كنی و مفلوك بار بیایی.

قرآن و داستان آدم

اما قرآن هرگز چنین حرفی نمی زند. قرآن داستان نزدیك شدن آدم به آن درخت را بعد از داستان «وَ عَلَّمَ آدَمَ اَلْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی اَلْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِینَ»
[بقره/31]ذكر كرده است؛ یعنی آدم پیش از آن كه به بهشت برود و به او بگویند اینجا بمان، چشمش باز شده بود و همه ی حقایق عالم را آموخته بود، آدم بود و در بهشت بود نه یك حیوان چشم بسته ای در بهشت بود كه با خوردن آن میوه چشمش باز شد، آدم بود كه رفت به بهشت؛ چون آدم بود، عارف بود، شناخت داشت، شناسایی داشت و حقایق را می دانست.

آدم را از این جهت بیرون كردند كه از آدمیّت خارج شد، با آن همه علم و معرفت اسیر هوی و هوسش شد، اسیر یك حرص شد، اسیر یك وسوسه و طمع شد. به او گفتند اینجا جای آدم است. آدم ناآدم شد كه از بهشت سقوط كرد. آدم به لوازم شناخت خود، به لوازم شناسایی خود عمل نكرد. شناخت، جهان بینی می دهد؛ جهان بینی ایدئولوژی می دهد و ایدئولوژی عمل می خواهد. من آدم هستم، همه ی حقایق را می دانم، این «می دانم» به من جهان را به شكل خاص نشان می دهد، و چون جهان را این گونه می بینم پس «باید و نباید» دارم. ولی من به باید و نباید نگاه نكنم، مسؤولیّت احساس نكنم، یك وسوسه گر بیاید و بگوید «آن درخت، درخت جاودانگی است، خدا حسودیش شد كه به تو گفت نخور، نه، برو از این درخت بخور» (آنها گفته اند آدم به این صورت وسوسه شد) و من بخورم ولی بعد آن درخت، درخت معرفت از كار درآید. نه، ای آدم! تو آدمی، تو شناخت داری، تو جهان بینی داری، تو ایدئولوژی داری؛ ایدئولوژی در نهایت امر عمل می خواهد (عمل هم دو جنبه دارد: جنبه ی منفی و جنبه ی مثبت) ، تقوا و خودنگهداری می خواهد؛ مگر می شود انسان ایدئولوژی داشته باشد ولی تاب تحمّل كوچك ترین محرومیّت را نداشته باشد؟ ! هم ایدئولوژی داشته باشم و هم هر جا هر چه دیدم [دنبالش بروم ] ، مثلاً چشمم به یك خوراكی بیفتد، آب دهانم راه بیفتد و دیگر نتوانم نخورم! آدم بودن تقوا و خودنگهداری می خواهد.

این است كه در منطق اسلام آدم به این دلیل از بهشت رانده شد كه به آن درجه ی چهارم شناخت خود عمل نكرد؛ یعنی شناخت، بعد جهان بینی پیدا كرد، بعد ایدئولوژی پیدا كرد و بعد ایدئولوژی، او را به عمل ملتزم كرد؛ به اینجا كه رسید، پایش لغزید، گفتند: برو بیرون. ولی تورات می گوید از اول به او گفتند شناخت پیدا نكن، چون شناخت پیدا كرد و چشمهایش باز شد به او گفتند برو بیرون، و آن درخت، درخت معرفت بود.

این است كه عرض می كنم كمتر اندیشه ای، فكری، نظریه ی تحریف شده ای، به اندازه ی این تحریفی كه در تورات وارد شده است به بشریّت و به عالم دین ضرر زده است. هنوز كه هنوز است، در دنیا این موج مطرح است كه یا علم یا دین، یكی از اینها.

پس قرآن قائل به ممنوعیت شناخت نیست بلكه قائل به امكان شناخت است. به چه دلیل قرآن قائل به امكان شناخت است؟ واضح است: وقتی قرآن دعوت به شناخت می كند، دعوت به یك امر ناممكن نمی كند. وقتی كه قرآن راجع به آدم اول، درجه ی شناختش را تا حدّ بی نهایت بالا می برد چه می خواهد بگوید؟ می خواهد بگوید: ای بشر! تو امكان شناخت بی نهایت داری(وَ عَلَّمَ آدَمَ اَلْأَسْماءَ كُلَّها) . امام صادق روی یك تخته پوستی نشسته بودند؛ دست زدند به آن و فرمودند: «و حتی این كه زیر پای من است» یعنی چنین شناخت بی نهایتی برای آدم [حاصل شد[ .

پس قرآن قائل به امكان شناخت است. داستان آدم پر از حكمت است. یكی از حكمتها و درسها و رمزهای داستان آدم مسئله امكان شناخت است؛ یعنی می خواهد به همه ی ما بگوید: ای انسانها! شما بچه ی آن آدمی هستید كه شناختش تا این حد بود، «بچّه آدم» هستید، بچه ی آدمی هستید كه شناخت بی نهایت پیدا كرد، پس به سوی شناخت بی نهایت بروید. بچّه ی آدم بودن از نظر قرآن مساوی است با بچه ی شناسا بودن؛ شما بچه ی شناخت هستید.

منبع :  مجموعه آثار شهید مطهری . ج13  ص: 350 تا 352 کتاب مسئلهء شناخت

نظر بدهید

آدرس ایمیلتان منتشر نمیشودگزینه های الزامی ستاره دار شده اند *

*

17 + هفت =

رفتن به بالا