شما اینجا هستید: خانه / انسان و حقوق / حق انسان ها ( حق الناس ) / ترک انفاق از مصادیق حق الناس ( قسمت دوم )

ترک انفاق از مصادیق حق الناس ( قسمت دوم )

حق الناس10

ترک انفاق از مصادیق حق الناس

( قسمت دوم )

تفسیر سوره بقره آیات ۲۶۱ الی ۲۷۴

این است آثار و فوائد انفاق

و وقتی انفاق در راه خدا و به انگیزه تحصیل رضای او باشد، نمو و زیاد شدن آن از لوازم تخلف ناپذیر آن خواهد بود، چون فوائد انفاق در غیر راه خدا ممکن است توأم با ضررهائی باشد که (حتما هست) برای اینکه وقتی رضای خدا انگیزه آدمی نباشد لابد انگیزه این هست که من توانگر به فقیر انفاق کنم تا شر او را از خود دفع نمایم، و یا حاجت او را برآورم، تا اعتدالی به حال جامعه ببخشم، و فاصله طبقاتی را کم کنم (و در همه این فرضها بطور غیر مستقیم منافعی عاید خود انفاق کننده می‏شود) و این خود نوعی استخدام و استثمار فقیر به نفع خویش است، که چه بسا در دل فقیر آثار سوء بجای گذارد، و چه بسا این آثار سوء، در دل فقرا متراکم شود و ناآرامی و بلواها به راه بیندازد، اما اگر انفاق تنها برای رضای خدا صورت بگیرد، و انفاق‏گر بجز خشنودی او هدفی و منظوری نداشته باشد، آن آثار سوء پدید نمی‏آید، و در نتیجه این عمل خیر محض می‏شود.

الذین ینفقون اموالهم فی سبیل الله، ثم لا یتبعون ما انفقوا منا و لا اذی…( آیه ۲۶۲ ) کلمه اتباع به معنای ملحق شدن و ملحق کردن است، اولی (ملحق شدن) نظیر این آیه که می‏فرماید: فاتبعوهم مشرقین و دومی (ملحق کردن) مانند این آیه: و اتبعناهم فی هذه الدنیا لعنه.

کلمه من با تشدید نون به معنی منت نهادن است، و منت آن عملی است از صاحب احسان که احسانش را ناگوار سازد، مثل اینکه به آن شخصی که احسان کرده بگوید: این من بودم که چنین و چنان احسانی به تو کردم، و یا عملی کند که حاکی از همین باشد و اصل در معنای منت بطوریکه گفته شده قطع کردن است، و در آیه: لهم اجر
غیر ممنون بهمین معنا آمده، و کلمه أذی به معنای ضرر فوری و یا ضرر اندک است، و کلمه خوف به معنای انتظار ضرر است، و کلمه حزن به معنای اندوهی است که بر دل سنگینی کند، چه اندوه از امری که واقع شده، و چه از آنکه بخواهد واقع شود.

قول معروف و مغفره خیر من صدقه ( آیه ۲۶۳ ) معروف آن سخنی است که مردم بر حسب عادت آن را غیر معمولی ندانند، که البته به اختلاف عادات مردم مختلف می‏شود، و کلمه مغفرت در اصل به معنای پوشاندن است، و غنی مقابل حاجت و فقر است، و حلم به معنای سکوت در برابر سخن و یا عمل ناهنجار دیگران است.

در این آیه شریفه خداوند متعال قول معروف و آمرزیدن و مغفرت (یعنی چشم‏پوشی از بدی‏ها که مردم به انسان می‏کنند) را بر صدقه‏ای که گوشه و کنایه داشته باشد ترجیح داده، و این مقابله دلالت دارد بر اینکه مراد از قول معروف این است که وقتی می‏خواهی سائل را رد کنی با زبانی خوش رد کنی، مثلا دعایش کنی که خدا حاجتت را برآورد.

البته این در صورتی است که سائل سخنی که باعث ناراحتی تو باشد نگوید، و اگر لفظی خلاف ادب گفت باید چنان رفتار کنی که او خیال کند سخن زشتش را نشنیده‏ای و آن دعای خیر و این چشم‏پوشی‏ات از سخن زشت او، بهتر از آنست که به او صدقه‏ای بدهی و به دنبالش آزار برسانی، چون آزار و منت نهادن انفاق‏گر به این معنی خواهد بود که می‏خواهد بفهماند آن مالی که انفاق کرده در نظرش بسیار عظیم است، و از درخواست سائل ناراحت شده است، و این دو فکر غلط دو بیماری است که باید انسان با ایمان، دل خود را از آن پاک کند چون مؤمن باید متخلق به اخلاق خدا باشد، و خدای سبحان غنی‏ای است که آنچه نعمت می‏دهد در نظرش بزرگ نمی‏نماید، و هر بخششی می‏کند آن را بزرگ جلوه نمی‏دهد و نیز خدای سبحان حلیم است، و در مؤاخذه جفاکاران عجله نمی‏کند، و در برابر جهالت خشم نمی‏کند، و بهمین جهتی که گفته شد آیه شریفه، با دو نام غنی و حلیم ختم شده است.

یا ایها الذین آمنوا لا تبطلوا صدقاتکم… ( آیه ۲۶۴ ) این آیه شریفه دلالت دارد بر اینکه آزار و منت بعد از صدقه اجر آنرا حبط کرده و از بین می‏برد، و بعضی با این آیه استدلال کرده‏اند بر اینکه هر معصیت و یا حداقل هر گناه کبیره باعث از بین رفتن و بی اجر شدن اطاعت‏های قبل از آن معصیت می‏شود، و لیکن ما چنین دلالتی در آیه نمی‏بینیم، و دلالت آیه تنها در بی اجر شدن صدقه به وسیله خصوص منت و اذیت است، که گفتار مفصل این بحث در مبحث حبط گذشت.

کالذی ینفق ما له رئاء الناس، و لا یؤمن بالله و الیوم الاخر از آنجائی که خطاب اول آیه فقط شامل مؤمنین بود – چون افراد ریاکار نمی‏توانند مؤمن باشند، چون به فرموده خدا، منظور اینها از اعمالشان خدا نیست – بهمین جهت خداوند متعال مؤمنین را صریحا از ریا نهی نکرد، و نفرمود: ای مؤمنین ریاکار نباشید بلکه افرادی را که صدقه می‏دهند و به دنبالش منت و اذیت می‏رسانند تشبیه به افراد ریاکار بی‏ایمان کرد، که صدقاتشان باطل و بی‏اجر است، و فرمود: عمل چنین مؤمنی شبیه به عمل او است، و نفرمود: مثل آن است زیرا عمل مؤمن در ابتدا صحیح انجام می‏شود، ولی بعدا پاره‏ای عوامل مثل منت و اذیت آن را باطل می‏سازد، ولی عمل ریاکار از همان اول باطل است.

اتحاد سیاق فعل‏هائی که در آیه آمده، یعنی فعل ینفق ماله و فعل و لا یؤمن با اینکه ممکن بود بفرماید و لم یؤمن – ریاکار از اول ایمان نیاورده، دلالت دارد بر اینکه مراد از ایمان نداشتن ریاکار در انفاقش به خدا و روز جزا، ایمان نداشتن او به دعوت پروردگاری است که او را به انفاق می‏خواند، و ثوابهائی جزیل و عظیم به وی وعده می‏دهد، چون اگر به دعوت این داعی و به روز قیامت (روزی که پاداشهای اعمال در آن روز ظاهر می‏شود) ایمان می‏داشت، در انفاقش قصد ریا نمی‏کرد و تنها عمل را برای خاطر خدا می‏آورد، و علاقمند به ثواب جزیل خدا می‏شد.

پس منظور از اینکه فرمود، ایمان به خدا ندارد این نیست که اصلا به خداوندی خدا قائل نیست . و از آیه شریفه چنین بر می‏آید که ریا در هر عملی که آدمی انجام می‏دهد مستلزم نداشتن ایمان به خدا و به روز جزا در همان عمل است. فمثله کمثل صفوان علیه تراب… ضمیر در کلمه: فمثله به کلمه الذی در جمله: الذی ینفق ماله رئاء الناس
بر می‏گردد، پس مثلی که در آیه زده شده برای کسی است که مال خود را به منظور خودنمائی انفاق می‏کند، و کلمه صفوان و نیز کلمه صفا به معنای سنگ صاف و سخت است، و کلمه وابل به معنای باران تند و رگبار طولانی است و ضمیر در جمله لا یقدرون نیز به همان الذی ینفق… بر می‏گردد، خواهی گفت: کلمه الذی مفرد است ولی ضمیر در جمله لا یقدرون جمع است.

در پاسخ می‏گوئیم کلمه الذی هر چند که لفظا مفرد است و لیکن در اینجا در معنای جمع استعمال شده و به معنای همه کسانی است که چنین باشند. این آیه وجه شباهت ریاکار به سنگ را بیان می‏کند، معنای وسیعی است که هم در ریاکار هست و هم در آن سنگ، و آن بی‏اثر و سست بودن عمل است همچنانکه خاکی که روی سنگ صاف قرار دارد با بارانی اندک از بین رفته و نمی‏تواند اثری داشته باشد.

و جمله: و الله لا یهدی القوم الکافرین حکم را نسبت به ریاکار و کافر به وجهی عام بیان می‏کند، و می‏فرماید: ریا کننده در ریاکاریش یکی از مصادیق کافر است، و خدا
مردم کافر را هدایت نمی‏کند، و به همین جهت جمله نامبرده کار تعلیل را می‏کند. و خلاصه معنای این مثل آن است که کسی که در انفاق خود مرتکب ریا می‏شود، در ریا کردنش و در ترتیب ثواب بر انفاقش حال سنگ صافی را دارد که مختصر خاکی روی آن باشد، همینکه بارانی تند بر آن ببارد، همین بارانی که مایه حیات زمین و سرسبزی آن و آراستگی‏اش به گل و گیاه است، در این سنگ خاک‏آلود چنین اثری ندارد، و خاک نامبرده در برابر آن باران دوام نیاورده و بکلی شسته می‏شود، تنها سنگی سخت می‏ماند که نه آبی در آن فرو می‏رود، و نه گیاهی از آن می‏روید، پس وابل (باران پشت‏دار) هر چند از روشن‏ترین اسباب حیات و نمو است، و همچنین هر چند خاک هم سبب دیگری برای آن است، اما وقتی محل این آب و خاک، سنگ سخت باشد عمل این دو سبب باطل می‏گردد، بدون اینکه نقصی و قصوری در ناحیه آب و خاک باشد، پس این حال سنگ سخت بود و عینا حال ریاکار نیز چنین است: برای اینکه وقتی ریاکار در عمل خود خدا را در نظر نمی‏گیرد، ثوابی بر عملش مترتب نمی‏شود، هر چند که نفس عمل هیچ نقصی و قصوری ندارد، چون انفاق سببی است روشن برای ترتیب ثواب، لیکن به خاطر اینکه قلب صاحبش چون سنگ است، استعداد پذیرفتن رحمت و کرامت را ندارد.و از همین آیه بر می‏آید که قبول شدن اعمال، احتیاج به نیتی خالص و قصدی به وجه الله
دارد.شیعه و سنی هم از رسول خدا (صلی‏ الله‏ علیه‏ وآله‏ وسلم‏) روایت کرده‏اند که فرمود: انما الاعمال بالنیات – معیار در ارزش اعمال تنها نیت‏ها هستند.

و مثل الذین ینفقون اموالهم ابتغاء مرضات الله و تثبیتا من انفسهم … ( آیه ۲۶۵ ) کلمه: ابتغاء مرضات به معنای طلب رضایت است، که برگشتش به تعبیر اراده وجه الله است برای اینکه وجه هر چیزی عبارت است از جهت و سمتی که روبروی تو است، و وجه خدای تعالی نسبت به بنده‏ای که دستوراتی به وی می‏دهد، و چیزهائیاز او می‏خواهد عبارت است از رضایت او از عمل وی، و خشنودیش از امتثال او، چون آمر و دستور دهنده، نخست با امر خود روبروی مامور قرار می‏گیرد، و آنگاه که اوامر او را بجا آورد با خشنودی و رضایت از او استقبال می‏کند.

پس مرضات خدا از بنده مکلفی که به تکلیف عمل کرده همان وجه و روی خدا به طرف او است، در نتیجه ابتغای مرضات او و یا ساده‏ترش به دست آوردن خشنودی او در حقیقت خواستن وجه او است. و اما در معنای اینکه فرمود: و تثبیتا من انفسهم نظریه‏ هائی داده شده، بعضی گفته‏اند: تثبیت به معنای تصدیق و یقین است، با چنین حالتی انفاق می‏کنند، بعضی دیگر گفته‏اند: تثبیت که به معنای استوار کردن است در اینجا به معنای تثبیت است، یعنی داشتن بصیرت، و معنای جمله این است که مال خود را با بصیرت انفاق می‏کنند (بر خلاف بسیاری از افراد) می‏دانند پول را در کجا خرج کنند، بعضی دیگر گفته‏اند: منظور این است که تامل و دقت می‏کنند، اگر دیدند نیتشان خالص برای خدا است، انفاق می‏کنند، و اگر دیدند چیزی از ریا هم با خدا در دلشان آمیخته شده، و خلاصه، هم خدا را در نظر دارد و هم ریا را، از انفاق خودداری می‏کنند.

بعضی دیگر گفته‏اند: تثبیت به این معنا است که نفس آدمی خود را برای اطاعت خدا آماده کند، و بعضی گفته‏اند: به معنای آنست که آدمی نفس خویش را در منازل ایمان جای دهد، یعنی نفس را به بذل مال در راه خدا عادت دهد، و خواننده عزیز توجه دارد که هیچیک از این معانی (جز به زحمت) با مطالب قبل آیه تطبیق نمی‏کند، (از توجیهی که ما می‏کنیم این عدم انطباق کاملا روشن می‏شود) که آن توجیه عبارت است از: و خدا داناتر است: خدای سبحان انفاق در راه خدا را بطور مطلق مدح کرد، (و فرمود: به دانه‏ای می‏ماند که چنین و چنان شود) سپس بنایش بر این شد که دو قسم انفاق را که نمی‏پسندد و ثوابی بر آن مترتب نمی‏شود استثنا کند، یکی انفاق ریائی که از همان اول باطل انجام می‏شود و یکی هم انفاقی که بعد از انجام آن، به وسیله منت و اذیت اجرش باطل می‏گردد و بطلان این دو قسم انفاق به خاطر همین است که برای خدا و در طلب رضای او انجام نشده و یا اگر شده نفس نتوانسته نیت خود را محکم نگه دارد، در این آیه می‏خواهد حال عده خاصی از انفاق‏گران را بیان کند، که در حقیقت طائفه سوم هستند و اینان کسانی هستند که نخست برای خاطر خدا انفاق می‏کنند و سپس زمام نفس را در دست می‏گیرند و نمی‏گذارند آن نیت پاک و مؤثرشان دستخوش ناپاکی‏ها گردد و از تاثیر ساقط شود و منت و اذیت و هر منافی دیگر، آن را تباه سازد.

پس روشن شد که مراد از ابتغاء مرضات الله این است که انفاق‏گر منظورش و قصدش خودنمائی و یا هر قصدی دیگر (که نیت را غیر خالص می‏کند) نبوده باشد، و منظور از تثبیتا من انفسهم این است که آدمی زمام نفس را در دست داشته باشد، تا بتواند نیت خالصی را که داشته نگه بدارد، و این تثبیت هم از ناحیه نفس است، و هم واقع بر نفس، ساده‏تر بگویم نفس هم فاعل تثبیت است، و هم مفعول آن، پس کلمه تثبیتا از نظر ترکیب، نحوی تمیز است، و حرف من نشویه (ابتدائیه) است، و انفسهم در معنا فاعل تثبیت است، و آن نفسی که مفعول قرار گرفته در تقدیر است، و تقدیر کلام تثبیتا من انفسهم لانفسهم – نفسشان زمام نفس را در دست بگیرد ممکن هم هست که کلمه تثبیتا را مفعول مطلق برای فعلی بگیریم که از ماده خودش باشد، آن وقت تقدیر چنین می‏شود یثبتون أنفسهم لانفسهم تثبیتا. کمثل جنه بربوه اصابها وابل…
اصل در ماده (راء – باء – واو) این است که به معنای زیادی استعمال شود، و کلمه ربوه به کسر و فتح و ضم راء هر سه به معنای زمین خوبی است که گیاه در آن بسیار می‏شود و نمو می‏کند، و کلمه اکل با ضمه همزه و کاف به معنای خورده شده از هر چیز است، که واحدش اکله بر وزن لقمه است، و کلمه طل به معنای باران است و فرقش با کلمه مطر این است که مطر به معنای باران معمولی است، و طل به معنای بارانی خفیف‏تر از حد معمول و کم‏اثرتر از آن است.

و غرض از این مثل این است که بفهماند انفاقی که صرفا لوجه الله و بخاطر خدا است هرگز بی اثر نمی‏ماند، و بطور قطع روزی حسن اثرش نمودار می‏شود، برای اینکه مورد عنایت الهیه است، و از آنجا که جنبه خدائی دارد و متصل به خدا است (مانند خود خدا) باقی و محفوظ است، هر چند که این عنایت بر حسب اختلاف درجات خلوص مختلف می‏شود، و در نتیجه وزن و ارزش اعمال هم به همان جهت مختلف می‏گردد، همچنانکه باغی که در زمین حاصل خیز ایجاد شده، وقتی باران می‏آید بلادرنگ خوردنی‏هایش را به وجهی بهتر تحویل می‏دهد، هر چند که این تحویل دادنش و این خوردنیهایش بخاطر اختلاف باران (که یکی مطر است و دیگری طل)، از نظر خوبی درجاتی پیدا می‏کند.

و بخاطر وجود همین اختلاف بود که این دنباله را به گفتار خود اضافه نمود، که و الله بما تعملون بصیر یعنی خدا به آنچه می‏کنید بینا است، و مساله پاداش دادن به اعمال برایش مشتبه و درهم و برهم نمی‏شود، ثواب این را با آن دیگر و ثواب دیگری را به این نمی‏دهد.


ا یود احدکم ان تکون له جنه من نخیل و اعناب… ( آیه ۲۶۶ )  کلمه ود که مصدر یود است به معنای حب و دوست داشتن است، البته حب توأم با آرزو، و کلمه جنت به معنای درختانی بسیار و درهم رفته است، که در فارسی و عربی آنرا بستان گویند، و اگر بستان را جنت خوانده‏اند به این مناسبت بوده است که این کلمه در اصل به معنای پوشاندن است، و چنین درختانی زمین را از نور خورشید می‏پوشانند (همچنانکه به سپر نیز جنه (به ضم جیم) گفته می‏شود زیرا سپر نیز بدن یک سرباز را از آلت جنگی دشمن می‏پوشاند)، و به این جهت صحیح است گفته شود: نهرها از زیر آن جاری است، و اگر کلمه نامبرده به معنای زمینی بود که درخت داشته باشد، این عبارت صحیح نبود، چون نهر باغ از زیر زمین باغ جاری نیست، در نتیجه خلاف مقصود را می‏رسانید، و به همین جهت خدای تعالی در آیه قبلی که انفاق را به جنتی در ربوه (زمین آباد) مثل می‏زد در جای دیگر در باره ربوه فرمود: ذات قرار و معین فرمود: آب معین در آن زمین است و نفرمود در زیر آن جاری است، ولی وقتی سخن از زمین ندارد بلکه از جنات سخن می‏گوید که بسیار هم در قرآن تکرار شده، می‏فرماید: نهرها از زیر آن جاری است، یعنی از زیر آن درختان، پس جنت به معنای درختان بسیار است.

و کلمه من در جمله من نخیل و اعناب، برای تبیین است، البته تبیینی توأم با غلبه نه کلیت، خلاصه می‏خواهد بفرماید: غالب درختان باغ انگور، انگور است، و غالب درختان نخلستان، نخل است، نه اینکه غیر از آن هیچ درختی دیگر ندارد، چون معمولا هر باغی که از یک نوع میوه بیشتر دارد نام آن میوه را بر آن باغ می‏گذارند، مثلا بادامستان، تاکستان، نخلستان و… هر چند که میوه‏های گوناگون دیگر نیز در آن باشد، پس اگر دنبال جمله مورد بحث فرموده: له فیها من کل الثمرات، منافاتی با آن ندارد.

کلمه کبر به معنای پیری و سالخوردگی است، و کلمه ذریه به معنای اولاد است، و کلمه ضعفا جمع ضعیف است، خدای تعالی در این مثل بین سالخوردگی و داشتن فرزندانی ضعیف جمع کرده، – با اینکه معمولا سالخوردگان فرزندانشان بزرگسالند – و این به آن جهت بوده که شدت احتیاج به باغ نامبرده را افاده کند، و بفهماند که چنین پیرمردی غیر از آن باغ هیچ ممر معیشتی و وسیله دیگری برای حفظ سعادت خود و فرزندانش ندارد، چون اگر او را مردی جوان و نیرومند فرض می‏کرد، آن شدت احتیاج به باغ را نمی‏رساند، برای اینکه اگر باغ جوان نیرومند سوخت، می‏تواند به قوت بازویش تکیه کند، و نیز اگر سالخورده‏ای را بدون فرزند صغیر فرض می‏کرد باز آن شدت حاجت به باغ افاده نمی‏شد، چون چنین پیرمردی خرج زیاد ندارد، و تهی دستی او به ناگواری تهی دستی پیر بچه‏دار نیست، چون اگر باغ چنین کسی خشک شود فکر می‏کند چند صباحی بیش زنده نیست و لذا خیلی ناراحت نمی‏شود.

و همچنین اگر در این مثل پیرمردی را مثل می‏زد که هر چند سالخورده است اما فرزندانی نیرومند دارد، باز آن شدت حاجت به باغ ادا نشده بود، برای اینکه اگر باغ چنین پیرمردی بسوزد، با خود می‏گوید: سر فرزندان رشیدم سلامت، کار می‏کنند و خرج زندگی‏ام را در می‏آورند، چه حاجت به باغ دارند، اما اگر هر دو جهت یعنی: زیادی سن و داشتن فرزندانی خردسال در کسی جمع شود و باغش که تنها ممر زندگی او است از بین برود، او بسیار ناراحت می‏شود، زیرا نه می‏تواند نیروی جوانی خود را باز گرداند، و دوباره چنان باغی به عمل بیاورد، و نه کودکان خردسالش چنین نیروئی دارند، و نه بعد از آتش گرفتن باغ امید برگشتن سبزی و خرمی آن را می‏تواند داشته باشد.

این مثلی است که خدای تعالی آن را برای کسانی زده که مال خود را در راه خدا انفاق می‏کنند، ولی با منت نهادن و اذیت کردن پاداش عمل خود را ضایع می‏نمایند و دیگر راهی به بازگرداندن آن عمل باطل شده به عمل صحیح را ندارند، و انطباق مثل با ممثل بسیار روشن است، برای اینکه اینگونه رفتارها که اعمال آدمی را باطل می‏سازد بی‏جهت و بی‏منشا نیست، کسانی اینطور اجر خود را ضایع می‏کنند که در دل دچار بیماری‏های اخلاقی از قبیل مال دوستی، جاه دوستی، تکبر عجب، خودپسندی، بخل شدید و… هستند، بیماری‏هائی که نمی‏گذارد آدمی مالک نفس خود باشد، و مجالی برای تفکر و سنجش عمل خویش و تشخیص عمل نافع و مضر را بدهد، و اگر مجال می‏داد و آدمی تفکر می‏کرد هرگز به چنین اشتباه و خبطی مرتکب نمی‏شد.

یا ایها الذین آمنوا انفقوا من طیبات ما کسبتم … ( آیه ۲۶۷ )  کلمه تیمم هم به معنای قصد است، و هم معنای اقدام عمدی، و کلمه خبیث ضد کلمه طیب را معنا می‏دهد، آن به معنای ناپاک، و این به معنای پاک است، و کلمه منه متعلق به کلمه خبیث است، و جمله: تنفقون، حالی است از فاعل تیمموا، و جمله: لستم باخذیه حالی است از فاعل تنفقون و عاملش همان فعل است، و جمله: ان تغمضوا فیه
به خاطر کلمه أن مبدل به مصدر می‏شود، و لام بطوریکه گفته شده در تقدیر است، و تقدیر کلام الا لاغماضکم فیه است، ممکن هم هست حرف باء را در تقدیر گرفت و گفت: تقدیر کلام الا بمصاحبه اغماض است.

و معنای آیه روشن است، نکته‏ای که باید به آن توجه کرد این استکه خدای تعالی در این آیه کیفیت مالی را که انفاق می‏شود بیان نموده و می‏فرماید: باید از اموال طیب باشد، نه خبیث، یعنی مالی باشد که فقیر به رغبت آن را بگیرد نه به کراهت و اغماض، برای اینکه کسی که نخواهد با بذل مال طیب، خویشتن را به صفت بخشنده متصف سازد، و بخواهد مال خبیث خود را از سر باز کند، و زندگی خود را از چنین آلودگیها رها سازد، چنین کسی دوستدار کار نیک نمی‏شود، و چنین انفاقی نفس او را به کمالی نمی‏رساند، و بهمین جهت است که می‏بینیم آیه شریفه با جمله: و اعلموا ان الله غنی حمید شروع شده است چون این جمله به ما می‏فهماند که باید در انفاق خود بی‏نیازی و حمد خدای را در نظر بگیریم، که خدا در عین اینکه احتیاجی به انفاق ما ندارد، مع ذلک انفاق طیب ما را می‏ستاید، پس از مال طیب خود انفاق کنید.و نیز ممکن است جمله را چنین معنا کنیم: که چون خدا غنی و محمود است نباید با او طوری سودا کرد که لایق به جلال او (جل جلاله) نبوده باشد.

الشیطان یعدکم الفقر و یامرکم بالفحشاء … ( آیه ۲۶۸ )  در این آیه بر این معنا احتجاج شده که انتخاب مال خبیث برای انفاق، خیری برای انفاق‏گر ندارد، به خلاف انتخاب مال طیب که خیر انفاق‏گران در آن است. پس اینکه در آیه قبل مؤمنین را نهی کرد از اینکه مال خبیث را برای این کار انتخاب کنند مصلحت خود آنان را در نظر گرفته، همچنانکه در منهی عنه فساد ایشان است، و در خودداری از انفاق مال طیب هیچ انگیزه‏ای ندارند جز این فکر که مضایقه در انفاق او چنین مالی را، مؤثر در بقا و قوام مال و ثروت است، این طرز فکر باعث می‏شود که دلها از اقدام به چنین انفاقی دریغ کنند، به خلاف مال خبیث که چون قیمتی ندارد و انفاقش چیزی از ثروت آنان کم نمی‏کند لذا از انفاقش مضایقه نمی‏کنند، و این یکی از وساوس شیطان است، شیطانی که دوستان خود را از فقر می‏ترساند، با اینکه بذل و دادن انفاق در راه خدا و به دست آوردن خشنودی او عینا مانند بذل مال در یک معامله است، که به قول معروف: هر چه پول بدهی آش می‏خوری، مالی را هم که انسان در راه خدا می‏دهد در برابر آن، رضای خدا را می‏خرد، پس هم عوض دارد و هم بهره، که بیانش گذشت. علاوه بر اینکه آن کسی که یغنی و یقنی – آدمی را بی‏نیاز می‏کند و فقیر می‏سازد خدای سبحان است، نه مال، همچنانکه قرآن کریم فرمود: و انه هو اغنی و اقنی .

و سخن کوتاه اینکه: خودداری مردم از انفاق مال طیب از آنجا که منشا آن ترس از فقر است و این ترس خطاست، لذا با جمله: الشیطان یعدکم الفقر،
خطا بودن آن را تنبیه کرد، چیزی که هست در این جمله سبب را جای مسبب بکار برد، تا بفهماند که این خوف، خوفی است مضر، برای اینکه شیطان آن را در دل می‏اندازد، و شیطان جز به باطل و گمراهی امر نمی‏کند، حال یا این است که ابتدا و بدون واسطه امر می‏کند، و یا با وسائطی که به نظر می‏رسد حق است، ولی وقتی تحقیق می‏کنی در آخر می‏بینی که از یک انگیزه باطل و شیطانی سر درآورد.

و چون ممکن بود کسی توهم کند که ترس نامبرده ترسی است بجا، هر چند از ناحیه شیطان باشد، لذا برای دفع این توهم بعد از جمله: الشیطان یعدکم الفقر
دو جمله را اضافه کرد، اول اینکه فرمود: و یامرکم بالفحشاء، یعنی هرگز از شیطان توقع نداشته باشید که شما را به عملی درست بخواند چرا که او جز به فحشا نمی‏خواند، پس خودداری از انفاق مال طیب به انگیزه ترس از فقر هرگز عملی بجا نیست، زیرا این خودداری در نفوس شما ملکه امساک و بخل را رسوخ می‏دهد، و به تدریج شما را بخیل می‏سازد، در نتیجه کارتان به جائی می‏رسد که اوامر و فرامین الهی مربوط به واجبات مالی را به آسانی رد کنید، و این کفر به خدای عظیم است، و هم باعث می‏شود که مستمندان را در مهلکه فقر و بی چیزی بیفکنید، و از این راه نفوسی تلف و آبروهائی هتک گردد، و بازار جنایت و فحشا رواج یابد، همچنانکه در جای دیگر قرآن آمده: و منهم من عاهد الله لئن آتینا من فضله لنصدقن، و لنکونن من الصالحین، فلما اتیهم من فضله بخلوا به، و تولوا و هم معرضون، فاعقبهم نفاقا فی قلوبهم الی یوم یلقونه، بما اخلفوا الله ما وعدوه، و بما کانوا یکذبون – تا آنجا که می‏فرماید: الذین یلمزون المطوعین من المؤمنین فی الصدقات، و الذین لا یجدون الا جهدهم فیسخرون منهم، سخر الله منهم، و لهم عذاب الیم.

جمله دومی که اضافه فرمود این است که فرمود: و الله یعدکم مغفره منه و فضلا و الله واسع علیم، در این جمله و در موارد دیگری که ذیلا از نظر خواننده می‏گذرد، خدای تعالی این نکته را بیان نموده که در این مورد حقی است و باطلی، و شق سوم ندارد، و حق همان طریق مستقیم است که از ناحیه خدای سبحان است، و باطل از ناحیه شیطان است. آن موارد عبارتند از: فما ذا بعد الحق الا الضلال
بعد از حق به جز ضلالت چه چیز می‏تواند باشد.قل الله یهدی للحق – بگو تنها خدا است که به سوی حق هدایت می‏کند.انه عدو مضل مبین شیطان دشمنی است گمراه‏گر آشکار.

همه این آیات در مکه نازل شده، و خلاصه گفتار اینکه خدای تعالی در آیه مورد بحث تذکر می‏دهد: این خاطره که از ناحیه خوف به ذهن شما خطور می‏کند ضلالتی است از فکر، برای اینکه مغفرت پروردگار و آن زیادت که خدا در آیات قبلی ذکر کرد هر دو پاداش بذل از اموال طیب است، و مال خبیث چنین پاداشی ندارد.

بنابر این جمله: و الله یعدکم… نظیر جمله: الشیطان یعدکم… از قبیل وضع سبب در جای مسبب است، و در این دو جمله میان وعده خدای واسع و علیم (سبحانه)، و وعده شیطان مقابله افتاده، تا انفاق‏گران در امر دو وعده نظر کنند، و از آن دو آنچه را صالح‏تر و نافع‏تر تشخیص دادند برگزینند. پس حاصل حجتی که در آیه شریفه اقامه شده این شد: که اختیار خبیث بر طیب به خاطر ترس از فقر و بی خبری از منافع این انفاق است، اما ترس از فقر، القائی شیطانی است، او این ترس را به دل‏ها می‏اندازد، و هیچ منظوری به جز گمراهی و به فحشا کشاندن شما ندارد، پس نباید از او پیروی کنید.

و اما منافع این انفاق که در آیات قبل گفتیم زیادت مال و آمرزش گناهان است، یک نتیجه‏گیری موهوم نیست بلکه نتیجه‏ای است که ترتب آن بر انفاق را خدا وعده داده و وعده او حق است و او واسع است، یعنی در امکان او هست که آنچه وعده داده، عطا کند، و او علیم است، یعنی هیچ چیزی و هیچ حالی از هیچ چیزی بر او پوشیده نیست، پس هر وعده‏ای که می‏دهد از روی علم است.

یؤتی الحکمه من یشاء ( آیه ۲۶۹ ) کلمه ایتاء که مصدر یؤتی است به معنای عطا کردن است، و کلمه حکمت به کسره حاء بر وزن فعله است، که وزنی است مخصوص افاده نوع، یعنی دلالت بر نوع معنائی می‏کند که در این قالب در آمده پس حکمت به معنای نوعی احکام و اتقان و یا نوعی از امر محکم و متقن است، آن چنانکه هیچ رخنه و یا سستی در آن نباشد، و این کلمه بیشتر در معلومات عقلی و حق و صادق استعمال می‏شود، و معنایش در این موارد این است که بطلان و کذب به هیچ وجه در آن معنا راه ندارد.

و این جمله دلالت دارد بر اینکه بیانی که خدا در آن بیان حال انفاق و وضع همه علل و اسباب آن را و آثار صالح آن در زندگی حقیقی بشر را شرح داده، خود یکی از مصادیق حکمت است. پس حکمت عبارت است از قضایای حقه‏ای که مطابق با واقع باشد، یعنی به نحوی مشتمل بر سعادت بشر باشد، مثلا معارف حقه الهیه در باره مبدأ و معاد باشد، و یا اگر مشتمل بر معارفی از حقایق عالم طبیعی است معارفی باشد که باز با سعادت انسان سروکار داشته باشد، مانند حقائق فطری که اساس تشریعات دینی را تشکیل می‏دهد. و من یؤت الحکمه فقد اوتی خیرا کثیرا
معنای جمله، روشن است نکته‏ای که باید تذکر داد این است که نام دهنده حکمت را نبرده و این دو جهت دارد: یکی اینکه جمله قبلی که می‏فرمود: خدا حکمت را به هر کس که بخواهد می‏دهد دلالت می‏کند بر اینکه در جمله مورد بحث، دهنده حکمت خدا است.

جهت دوم این بود که بفهماند حکمت به خودی خود منشا خیر بسیار است، هر کس آن را داشته باشد خیری بسیار دارد، و این خیر بسیار از این جهت نیست که حکمت منسوب به خدا است، و خدا آن را عطا کرده، چون صرف انتساب آن به خدا باعث خیر کثیر نمی‏شود، همچنانکه خدا مال را می‏دهد ولی دادن خدا باعث نمی‏شود که مال، همه جا مایه سعادت باشد، چون به قارون هم مال داد، و فرمود: و آتیناه من الکنوز ما ان مفاتحه لتنوء بالعصبه اولی القوه تا آخرآیات این داستان.

نکته دیگر اینکه فرمود: حکمت خیر کثیر است با اینکه جا داشت به خاطر ارتفاع شان و نفاست امر آن بطور مطلق فرموده باشد حکمت خیر است و این به آن جهت بود که بفهماند خیر بودن حکمت هم منوط به عنایت خدا و توفیق او است، و مساله سعادت منوط به عاقبت و خاتمه امر است، در مثل فارسی هم می‏گویند شاهنامه آخرش خوش است، چون ممکن است خدا حکمت را به کسی بدهد، ولی در آخر کار منحرف شود، و عاقبتش شر گردد. و ما یذکر الا اولوا الالباب کلمه ألباب جمع لب است، و لب در انسان‏ها به معنای عقل است، چون عقل در آدمی مانند مغز گردو است نسبت به پوست آن، و لذا در قرآن لب به همین معنا استعمال شده، و گویا کلمه عقل به آن معنائی که امروز معروف شده یکی از اسماء مستحدثه است، که از راه غلبه استعمال این معنا را به خود گرفته، و بهمین جهت کلمه عقل هیچ در قرآن نیامده، و تنها افعال مشتق شده از آن در قرآن استعمال شده است، مانند یعقلون.

کلمه تذکر که مصدر یذکر است به معنای منتقل شدن از نتیجه به مقدمات نتیجه، و یا منتقل شدن از مقدمات به نتیجه است، و آیه شریفه دلالت دارد بر اینکه به دست آوردن حکمت متوقف بر تذکر است، و تذکر هم متوقف بر عقل است، پس کسی که عقل ندارد حکمت ندارد، و ما در گذشته آنجا که سخن در ادراکهائی که در قرآن آمده داشتیم، در باره عقل چیزهائی گفتیم.

و ما انفقتم من نفقه او نذرتم من نذر فان الله یعلمه … ( آیه ۲۷۰ ) یعنی آنچه شما از مال خدا و به دعوت او انفاق می‏کنید و یا چیزهائی انفاق می‏کنید که خدا بر شما واجب نکرده بلکه خودتان به وسیله نذر بر خود واجب کرده‏اید و در راه خدا می‏دهید خدا به آن آگاه است و هر کس را که اطاعتش کند پاداش می‏دهد و کسی که ستم کند مؤاخذه می‏فرماید: پس در جمله: فان الله یعلمه، اشاره‏ای هم به تهدید هست که جمله: و ما للظالمین من انصار آن را تاکید می‏کند.

و همین جمله به چند نکته دلالت دارد، اول اینکه مراد از ظلم در خصوص این آیه، ظلم به فقرا و خودداری از انفاق بر آنان و حبس حقوق ایشان است، نه مطلق معصیت، برای اینکه مطلق معصیت انصار دارد، و می‏توان با کفاره آنها را از نامه عمل محو کرد، و یا به وسیله شفیعان که یکی از آنها توبه است و یکی دیگر اجتناب از کبائر است و یکی دیگر شفیعان روز محشر می‏باشند، از خطر کیفر آنان رهائی یافت، البته همه این انصار در ظلمهائی است که تنها جنبه حق الله دارند، نه حق الناس، آیه شریفه: لا تقنطوا من رحمه الله ان الله یغفر الذنوب جمیعا که در آخرش دارد: و انیبوا الی ربکم راجع به یکی از انصار ظالمین است، که همان توبه و انابه باشد، و آیه: ان تجتنبوا کبائر ما تنهون عنه نکفر عنکم سیئاتکم اجتناب از گناهان کبیره را یکی از انصار معرفی نموده و می‏فرماید: اگر از گناهان کبیره اجتناب کنید ما این اجتنابتان را کفاره گناهانتان قرار می‏دهیم .

و آیه: و لا یشفعون الا لمن ارتضی سخن از شفیعان قیامت دارد، و از اینجا معلوم می‏شود که اگر یاور ستمکاران به خود را به صیغه جمع انصار آورد، برای این بود که گفتیم: منظور از ظلم مطلق معصیت است، که افرادی گوناگون دارد.

نکته دومی که جمله: و ما للظالمین من انصار بر آن دلالت دارد این است که ظلم مورد بحث در آیه، یعنی ترک انفاق، کفاره نمی‏پذیرد، پس معلوم می‏شود ترک انفاق از گناهان کبیره است، چون اگر از گناهان صغیره بود کفاره می‏پذیرفت، و نیز توبه هم نمی‏پذیرد، چون حق الناس است، و مؤید این معنا روایاتی است که فرموده: توبه در حقوق الناس قبول نیست، مگر آنکه حق را به مستحق برگردانند، و نیز شفاعت در قیامت هم شامل آن نمی‏شود، به دلیل اینکه در جای دیگر فرمود: الا اصحاب الیمین فی جنات یتساءلون، عن المجرمین، ما سلککم فی سقر؟ قالوا لم نک من المصلین، و لم نک نطعم المسکین… فما تنفعهم شفاعه الشافعین

نکته سوم اینکه: این ظلم در هر کس یافت شود یعنی هر کس نافرمانی خدا را بکند و حق فقرا را ندهد چنین کسی مورد رضایت خدا و مصداق الا لمن ارتضی نخواهد بود، چون در بحث شفاعت گفتیم کسی که خدا دین او را نپسندد، در قیامت شفاعت نمی‏کند، از اینجا پاسخ این سؤال که چرا فرمود: ابتغاء مرضاه الله و نفرمود: ابتغاء وجه الله روشن می‏شود .

نکته چهارم اینکه: امتناع ورزیدن از اصل انفاق بر فقرا، در صورتی که فقرائی باشند و احتیاج به کمک داشته باشند از گناهان کبیره مهلک‏تر است، و خدای تعالی بعضی از اقسام این خودداری را شرک به خدا و کفر به آخرت خوانده است، مانند امتناع از دادن زکات، و فرموده: و ویل للمشرکین، الذین لا یؤتون الزکوه، و هم بالاخره هم کافرون

دلیل بر اینکه منظور از این مشرکین مسلمانانی هستند که زکات نمی‏دادند، و یا به عبارت دیگر صدقه نمی‏دادند، این است که سوره مدثر در مکه نازل شده، و زکات به معنای اسلامیش در مکه و در هنگام نزول این سوره واجب نشده بود.

ان تبدوا الصدقات فنعما هی… ( آیه ۲۷۱ )  کلمه ابداء که مصدر تبدوا است، به معنای اظهار است، و کلمه صدقات جمع صدقه است، و چون قیدی در آن نیامده به معنای مطلق انفاقهائی است که در راه خدا بشود (چه واجب و چه مستحب) و چه بسا بعضی گفته باشند که اصل در معنای این کلمه انفاق مستحب است.

خدای سبحان در این آیه دو قسم تردید آورده، یکی صدقه آشکار و دیگری پنهان، و هر دو را ستوده است، برای اینکه هر کدام از آن دو آثاری صالح دارند، اما صدقه آشکارا که خود تشویق و دعوت عملی مردم است به کار نیک، و نیز مایه دلگرمی فقرا و مساکین است، که می‏بینند در جامعه مردمی رحم دل هستند که به حال آنان ترحم می‏کنند، و در جامعه اموالی برای آنان و رفع حوائجشان قرار می‏دهند تا برای روز قیامتشان که روز گرفتاری است ذخیره‏ای باشد، و این باعث می‏شود که روحیه یاس و نومیدی از صفحه دلهاشان زدوده شود، و در کار خود دارای نشاط گردند، و احساس کنند که وحدت عمل و کسب بین آنان و اغنیا وجود دارد، اگر سرمایه‏دار کاسبی می‏کند تنها برای خودش نیست، و این خود آثار نیک بسیاری دارد.

و اما حسن صدقه پنهانی این است که در خفا آدمی از ریا و منت و اذیت دورتر است، چون فقیر را نمی‏شناسد، تا به او منت گذارد، و یا اذیت کند، فائده دیگرش اینست که در صدقه پنهانی آبروی فقیر محفوظ می‏ماند، و احساس ذلت و خفت نمی‏کند، و حیثیتش در جامعه محفوظ می‏ماند، پس می‏توان گفت که: صدقه علنی نتیجه‏های بیشتری دارد، و صدقه پنهانی خالص‏تر و پاک‏تر انجام می‏شود.

و چون بنای دین بر اخلاص است، بنابر این عمل هر قدر به اخلاص نزدیک‏تر باشد به فضیلت نیز نزدیکتر است، و بهمین جهت خدای سبحان صدقه سری را بر صدقه علنی ترجیح داده و می‏فرماید: و ان تخفوها و تؤتوها الفقراء فهو خیر لکم،
چون کلمه خیر به معنای بهتر است، و خدا به اعمال بندگانش با خبر است، و در تشخیص عمل خیر از غیر آن اشتباه نمی‏کند، و الله بما تعملون خبیر. لیس علیک هدیهم و لکن الله یهدی من یشاء …
( آیه ۲۷۲ )  در این جمله روی سخن از مؤمنین گردانده شد و پیامبر (صلی ‏الله‏ علیه‏ وآله‏ وسلم‏) مخاطب قرار گرفته که ای پیامبر هدایت آنان به عهده تو نیست، این خدا است که هر کس را بخواهد هدایت می‏کند، گوئی رسولخدا (صلی ‏الله‏ علیه‏ وآله‏ وسلم‏) وقتی اختلاف مسلمانان در خصوص مساله انفاق را دیده و ملاحظه کرده است که بعضی انفاق را با خلوص انجام می‏دهند و بعضی دیگر بعد از انفاق منت و اذیت روا می‏دارند و گروهی دیگر اصلا از انفاق کردن مال پاکیزه خودداری می‏ورزند، در دل شریف خود احساس ناراحتی و اندوه می‏نمودند و لذا خدای تعالی در این آیه، خاطر شریف او را تسلی داده و می‏فرماید: مساله اختلاف مراحل ایمان که در این مردم می‏بینی که یکی اصلا ندارد و دیگری اگر دارد نیتش خالص نیست و گروه سوم هم انفاق دارد و هم نیتش خالص است همه مربوط و مستند به خدای تعالی است، او است که هر کس را بخواهد به هر درجه از ایمان که صلاح بداند هدایت می‏فرماید، و بعضی را به کلی محروم می‏سازد، نه ایجاد ایمان در دلها به عهده تو است، و نه حفظ آن، تا هر وقت ببینی که پاره‏ای از مردم محفوظ مانده، و در بعضی ضعیف شده و اندوهناک شوی، و وقتی خدای تعالی در آخر این گفتار ایشان را تهدید می‏کند و با خشونت سخن می‏گوید، دچار شفقت یعنی اندوهی توأم با ترس شوی.

شاهد بر این معنا که ما از آیه استفاده کردیم جمله هدیهم است، که مصدری است اضافه شده برضمیری که به مردم بر می‏گردد، چون ظاهر این تعبیر این است که ایمان تا حدی در مردم تحقق یافته و می‏فهماند که این مقدار هدایت که در امت خود موجود می‏بینی از تو نیست، و آنچه هم که تحقق نیافته می‏بینی باز تو مسؤولش نیستی، شاهد دیگر اینکه جمله مورد بحث تسلیت خاطر آن جناب است این است که هر جا در قرآن در مساله ایمان استنادش به رسولخدا (صلی‏ الله ‏علیه ‏وآله‏ وسلم‏) را نفی می‏کند، همه به منظور دلخوش ساختن آن جناب است.

بنابر این جمله مورد بحث یعنی جمله: لیس علیک هدیهم و لکن الله یهدی من یشاء جمله‏ ای است معترضه، که صرفا به منظور دلخوشی آن جناب در وسط کلام آمده است و خطابی را که قبلا به مؤمنین داشت قطع نمود، و جمله مورد بحث را خطاب به آن جناب کرد، آنگاه دوباره خطاب به مؤمنین را از سر گرفت، و فرمود: و ما تنفقوا من خیر… و این جمله معترضه نظیر جمله معترضه: لا تحرک به لسانک لتعجل به ان علینا جمعه و قرآنه است، که در وسط آیات مربوط به قیامت قرار گرفته است.

و ما تنفقوا من خیر فلانفسکم، و ما تنفقون الا ابتغاء وجه الله…
در این آیه همانطور که گفتیم: دوباره خطاب را متوجه مؤمنین کرد اما با سیاقی که نه بشارت درآن هست، و نه انذار و خشونت، و این به آن جهت است که آیه، بعد از جمله: و لکن الله یهدی من یشاء قرار گرفته، و بر کسی پوشیده نیست که مقتضای معنای آن این است که صرفا به دعوت بپردازد، دعوتی خالی از نرمش و خشونت (هر دو) تا دلالت کند بر اینکه ساحت گوینده و صاحب دعوت منزه است از اینکه دعوت، منفعتی برای او داشته باشد، بلکه منفعت آن عاید مردمی می‏شود که این دعوت را می‏پذیرند.

پس جمله: و لا تنفقون الا ابتغاء وجه الله
جمله‏ ای است حالیه، و حال از ضمیر خطاب است، و عامل آن متعلق ظرف یعنی فلانفسکم می‏باشد. و چون ممکن بود کسی خیال و توهم کند که این نفعی که از ناحیه انفاق عاید انفاق‏گران می‏شود، صرف اسم است، و مسمی واقعیت خارجی ندارد، و واقعیت این است که انسان مال عزیز خود را که یک حقیقت خارجی است بدهد و منفعتی موهوم بگیرد. پس انفاق در راه خدا یعنی معامله‏ای که یک طرفش حقیقت است، و طرف دیگرش خیال، لذا دنبال آن جمله فرمود: و ما تنفقوا من خیر یوف الیکم و انتم لا تظلمون –
که آنچه انفاق کنید بدون کم و کاست به شما بر می‏گردد، و کمترین ستمی بر شما نخواهد شد خلاصه این منفعتی که شما را به سویش می‏خوانیم (که همانا ثوابهای دنیائی و آخرتی است) امری موهوم نیست، بلکه امری است حقیقی و واقعی که خدای تعالی آن را بدون اینکه چیزی از آن گم شده باشد و یا کم کرده باشد به شما خواهد رساند.

و اگر نام رساننده را نبرد، و نفرمود: نوف الیکم – ما آنرا به شما می‏رسانیم بلکه فرمود: یوف الیکم – به شما خواهد رسید برای همان نکته‏ای بود که قبلا اشاره کردیم، و گفتیم سیاق گفتار، سیاق دعوت است، و همانطور که مقتضی است نامی از بشارت و بیم دادن در آن برده نشود، همچنین لازم است نامی از فاعل هم برده نشود، تا گفتار خیرخواهانه‏تر و بی‏غرضانه‏تر باشد، همانند گفتاری باشد که گوینده ندارد، اگر به راستی منفعتی در آن باشد برای شنونده‏اش دارد، نه کسی دیگر.

للفقراء الذین احصروا فی سبیل الله… ( آیه ۲۷۳ )  کلمه حصر که مصدر فعل مجهول احصروا است به معنای منع و حبس است و اصل در معنای آن تنگ گرفتن است. راغب می‏گوید: حصر و احصار هر دو به معنای راه نیافتن به خانه کعبه است اما چیزی که هست احصار، ممنوع شدن به خاطر وجود مانعی ظاهری از قبیل دشمن و امثال آن است، و حصر به معنای ممنوع شدن از ناحیه منع باطنی و درونی از قبیل مرض و امثال آن است، و کلمه حصر در غیر از این مورد استعمال نشده است پس اینکه در آیه: فان احصرتم احصار آمده می‏تواند به هر دو معنا باشد.

و همچنین آیه: الذین احصروا… و اما در آیه: او جاؤکم حصرت صدورهم تنها به یک معنا است، و آن همان بیماری درونی است که در مورد آیه به معنای تنگی سینه به خاطر بخل و ترس است.این بود گفتار راغب. و کلمه تعفف به معنای آن است که عفت صفت آدمی شده باشد، و کلمه سیما به معنای علامت و کلمه: الحاف به معنای اصرار در سؤال است. و درآیه شریفه مصرف صدقات، البته بهترین مصرفش بیان شده که همان فقرائی باشد که به خاطر عوامل و اسبابی، از راه خدا منع شده‏اند، یا دشمنی مال آنان را گرفته و بدون لباس و پوشش مانده‏اند، یا کارها و گرفتاری‏های زندگی از قبیل پرستاری کودکانی بی‏مادر نگذاشته به کار و کسب مشغول شوند، و یا خودشان بیمار شده‏اند، و یا کاری انتخاب کرده‏اند که با اشتغال به آن، دیگر نمی‏توانند به کار و کسب بپردازند، مثلا به طلب علم پرداخته‏اند، و یا کاری دیگر از این قبیل.

یحسبهم الجاهل یعنی کسی که از حال ایشان اطلاع ندارد از شدت عفتی که دارند ایشان را توانگر می‏پندارد، چون با اینکه فقیرند ولی تظاهر به فقر نمی‏کنند، پس جمله نامبره دلالت دارد بر همینکه مؤمنین تا آنجا که می‏توانند تظاهر به فقر نمی‏کنند، و از علامتهای فقر به غیر آن مقداری که نمی‏توان پنهان داشت، پنهان می‏دارند، و مردم پی به حال آنان نمی‏برند، مگر اینکه شدت فقر رنگ و رویشان را زرد کند، و یا لباسشان کهنه شود (و یا مثلا از زبان اطفالشان اظهار شود، و امثال اینها.)

از اینجا معلوم می‏شود که مراد از جمله لا یسئلون الناس الحافا این است که فقرای مؤمن اصلا دریوزگی نمی‏کنند، تا منجر به اصرار در سؤال شود، زیرا بطوریکه گفته‏اند: وقتی روی کسی به سؤال باز شود برای بار دوم دیگر طاقت صبر ندارد، و نفس او از تلخی فقر به جزع در می‏آید، و عنان اختیار را از کف می‏دهد و در هر فرصتی تصمیم می‏گیرد باز هم سؤال کند و اصرار هم بورزد، و راه را بر هر کس بگیرد. ولی بعید نیست که منظور نفی اصرار باشد، نه نفی اصل سؤال، و منظور از الحاف اظهار حاجت بیش از مقدار واجب باشد، برای اینکه صرف اظهار حاجت ضروری حرام نیست، بلکه گاهی واجب هم می‏شود، آن سؤالی مذموم است که زائد بر مقدار لزوم باشد.

و در اینکه فرمود: تعرفهم بسیماهم و نفرمود: تعرفونهم بسیماهم – شما مسلمانان ایشان را با سیمایشان می‏شناسید، برای این بود که آبروی فقرا را حفظ نموده و راز آنان را بپوشاند، و پرده تعفف آنان را هتک نکرده باشد، چون معروف شدن فقرا نزد همه مردم نوعی خواری و اظهار ذلت ایشان است، به خلاف اینکه خطاب را تنها متوجه رسولخدا (صلی‏ الله‏ علیه‏ وآله ‏وسلم‏) کند، و بفرماید: تو ایشان را به سیمایشان می‏شناسی برای اینکه آن جناب پیامبری است که به سوی فقرا و اغنیا و همه طبقات مبعوث شده، نسبت به همه رؤوف و مهربان است، و به نظر ما برای او از حال فقرا گفتن نه کسر شان ایشان است، و نه آبروریزی از آنان، و خدا داناتر است – نکته التفات از همه مسلمین به خطاب به شخص رسولخدا (صلی‏ لله ‏علیه‏ وآله ‏وسلم‏) این است.

الذین ینفقون اموالهم باللیل و النهار… ( آیه ۲۷۴ ) دو کلمه سر و علانیه دو معنای متقابل بهم دارند، و این دو کلمه حال از جمله: ینفقون است، و تقدیر کلام این است که: آنهائی که اموال خود را در شب و روز انفاق می‏کنند در حالی که گاهی انفاق خود را پنهان داشته و گاهی آن را اظهار می‏دارند… واگر همه احوال انفاق را ذکر کرده برای این بود که بفهماند انفاقگران نسبت به عمل خود اهتمام دارند، و همواره و در شب و روز و خلوت و جلوت می‏خواهند ثواب انفاق را دریابند، و حواسشان جمع این است که همواره رضای خدا را به دست آورند، و لذا می‏بینیم خدای سبحان در آخر این آیات با زبان مهربانی و لطف به ایشان، وعده‏ای نیکو داده و می‏فرماید: فلهم اجرهم عند ربهم.

( ادامه دارد )

منبع : ترجمه تفسیر المیزان حضرت آیت الله علامه طباطبایى (رحمه الله)

دریافت فایل صوتی قرائت قرآن سوره بقره آیات ۲۶۱ تا ۲۷۴


نظر بدهید

رفتن به بالا